کتاب نبرد آتش و یخ

Ice Wolves
(گرگ های یخی)
کد کتاب : 28606
مترجم :
شابک : 978-6004626712
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 280
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

«ایمی کافمن» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب نبرد آتش و یخ اثر ایمی کافمن

کتاب «گرگ های یخی» رمانی نوشته «ایمی کافمن» است که اولین بار در سال 2018 انتشار یافت. دوقلوهایی بی سرپرست که مثل دزدان خیابانی بزرگ شده اند، زمانی برای اولین بار از هم جدا می شوند که قدرت های ماورایی خود را کشف می کنند. «آندرس» دوازده ساله به گرگی یخی تبدیل می شود، و «راینا» به اژدهایی آتشین—دشمنی قدیمی برای گرگ ها. پس از این که چند اژدها «راینا» را می ربایند، «آندرس» برای حضور در «آکادمی اولفار» دعوت می شود: مدرسه ای متعلق به گرگ ها که آن ها را برای محافظت کردن از سرزمینشان در مقابل حملات اژدهایان، آماده و تربیت می کند. «آندرس» اما فقط می خواهد به اندازه ای اطلاعات به دست آورد که بتواند خواهرش را بیابد و نجات دهد، اما او هرچه زمان بیشتری را در کنار دوستان جدیدش می گذراند و هرچه از قدرت های عجیبش آگاه تر می شود، بیشتر به این موضوع فکر می کند که شاید عوامل دیگری در نبرد میان آتش و یخ نقش دارند.

کتاب نبرد آتش و یخ

ایمی کافمن
ايمي كافمن نویسنده استرالیایی داستان های علمی و تخیلی و پر فروش نیویورک تایمز برای نوجوانان است. او برای مجموعه داستان های خود با همکاری جی کریستوف و همچنین برای مجموعه های انفرادی خود شناخته شده است. کتابهای وی در بیش از 35 کشور جهان به چاپ رسیده است.
نکوداشت های کتاب نبرد آتش و یخ
An intriguing world with memorable, diverse characters.
جهانی هیجان انگیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی و گوناگون.
Publishers Weekly Publishers Weekly

With an engaging world and cliffhanger ending leave readers wanting more.
با دنیایی جذاب و پایانی نفسگیر که مخاطبین را برای ادامه داستان، مشتاق می کند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

If you’ve ever wanted to go on an adventure, read this book.
اگر تا به حال خواسته اید که به ماجراجویی بروید، این کتاب را بخوانید.
Marie Lu, bestselling author

قسمت هایی از کتاب نبرد آتش و یخ (لذت متن)
آنجا هیچ چیز نبود که خود را با آن بپوشاند و حتی اگر چیزی برای پوشیدن پیدا می کرد، اصلا نمی دانست «رینا» را چطوری پیدا کند. هرچند که به اندازه چند دقیقه دویدن از بندر دور شده بود، ولی هنوز صدای فریادهای مردم را از دور می شنید. او هیچ یک از اتفاق هایی را که افتاده بود، نمی فهمید و نمی دانست چه کار کند. اصلا نمی دانست.

اما درست همان موقع که از ترس به خود پیچید، اول صدای غرش و بعد زوزه ای آرام را از سمت ورودی کوچه شنید. وقتی روی زمین خزید، ضربان قلبش بالا رفت و از شکاف بین دو صندوق مخفیانه نگاه کرد. شاید می توانست پنهان شود، شاید می توانست... وای نه. سه گرگ در ورودی کوچه بودند و پوزه به زمین می کشیدند. داشتند رد او را می گرفتند.

وقتی از پشت صندوق ها بیرون آمد، سه گرگ هنوز عصبی بودند، اما نگرانی آن ها متوجه او نبود؛ رئیس گروه به آسمان خیره شد و زن، ورودی کوچه را پایید. او فهمید آن ها همچنان گوش به زنگ هجوم «رینا» یا تهدید جدید دیگری بودند.