کتاب «کارگر مرده» نوشتهی کارل کدرستروم و آندره اسپایسر، به بررسی رابطهی پیچیده و فرسایندهی افراد با کار در جوامع معاصر میپردازد. نویسندگان با استفاده از استعارهی "کارگر مرده"، موقعیتی را توصیف میکنند که در آن افراد به ظاهر فعالاند، اما در واقع از نظر روانی، ذهنی و اجتماعی تخلیه شدهاند. این کتاب بیشتر از آنکه به مسئلهی فرسودگی از منظر فردی نگاه کند، آن را به عنوان مسئلهای ساختاری و سیستماتیک تحلیل میکند. در بخشهای ابتدایی، بر این نکته تاکید میشود که فرهنگ کاری مدرن افراد را تشویق میکند تا همهی هویت و انرژی خود را وقف شغلشان کنند. اصطلاحاتی مثل «اشتیاق به کار» یا «خودواقعی را در شغل پیدا کن» در این فضا رایج شدهاند، اما نتیجهی این نگاه، اغلب تبدیل شدن کار به منبع اضطراب، بیمعنایی، و فشار بیپایان است. در این وضعیت، افراد حتی زمانی که خسته یا درماندهاند، به کار ادامه میدهند، چون نمیخواهند از قافلهی موفقیت عقب بمانند. نویسندگان همچنین به نقش ساختارهای اقتصادی در شکل دادن به این بحران اشاره میکنند. از دید آنها، سرمایهداری نئولیبرال با گسترش منطق رقابت، کنترل، و بهرهوری، باعث شده کار به تمام جنبههای زندگی نفوذ کند و مرز میان زندگی شخصی و شغلی از بین برود. حتی احساساتی مثل نارضایتی یا خستگی نیز در این سیستم جایگاه مشخصی ندارند و باید در قالب «مثبتاندیشی» و «خودبهسازی» بازتعریف شوند. در پایان، کدرستروم و اسپایسر این سوال را مطرح میکنند که در جهانی که نقش اقتصادی انسانها در حال کاهش است، معنا و ارزش زندگی باید از کجا تأمین شود. آنها به امکانهایی مثل کاهش ساعات کار، درآمد پایه، و تغییر در الگوهای رایج کار اشاره میکنند. اما کتاب بیشتر از آنکه نسخهای قطعی ارائه دهد، فضایی برای اندیشیدن به بدیلها فراهم میکند؛ به اینکه چگونه میتوان از سلطهی کار بر زندگی رهایی پیدا کرد، بدون آنکه هویت فردی از بین برود.