در خانه اسکلت چوبی حومه «کاسل» تیرها و شاه تیرها، پلکان و تخته های کف پوش غژغژ می کنند. اما کسی نیست که گذشته آن ها را با عکس نشان دهد. بیرون خانه، تابستان امسال عزم جزم کرده که بارانی باشد. کسی نمی خواهد در این باره صحبت کند، تنها درباره ۲ مرغ از ۵ مرغی گفت و گو می کنند که به تازگی سموری خدمت شان رسیده بود.
در خانه لارا گرد هم آمده اند. ۳ فرزند بزرگ ترش از نخستین ازدواج، اسباب کشی کرده اند، تلاش می کنند بزرگ سال شوند. دو فرزند خردسال خوابیده اند. شوهر لارا بر آن است که خود را از آن چه «گردگیری خانوادگی» می نامد دور نگاه دارد، به همین دلیل در اتاق مجاور نشسته و افکارش احتمالا معطوف به کندوهایش شده است: برای هدیه به خواهران و برادرانی که برای این گفت و گو به کاسل سفر کرده اند عسل شلغم روغنی در ظرف های شیشه ای با در حلبی پیچان تدارک دیده است.
شروع کن پات، آخه تو از همه بزرگ تری. ده دقیقه ی تموم زودتر از جرش اومدی. حرفی نیست. شروع با من: مدت ها فقط ما ۲تا بودیم. به نظر من ۴تا بس بود. آخه کی از ما پرسید که حوصله ی بیشتر از ۲تا یا ۳تا یا حداکثر ۴تا را داریم؟ هر کدوم از ما ۲تام بعضی وقتا اون یکی رو زیادی می دیدیم. و تو لارا! تو بزرگ تر که شدی هیچی جز یک سگ کوچولو نمی خواستی، توام لابد دختر که از آب دراومدی، بدت نمی اومد آخری باشی.