کتاب کوارتت نهایی 1

The final quartet
(فراخوان رنگ ها)
کد کتاب : 29267
شابک : 978-6222192556
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 340
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب کوارتت نهایی 1 اثر آرمینا سالمی

"کوارتت نهایی 1" با عنوان فرعی "فراخوان رنگ ها" کتابی است به قلم "آرمینا سالمی" که یک سفر هیجان انگیز را پیش روی شما قرار می دهد. داستان "فراخوان رنگ ها" داستان بسیاری از افراد است ، افرادی که ممکن است قادر به انجام کارهای زیادی بوده باشند اما به آنها اجازه ی انجام این کارها داده نشده است ، افرادی که زندگی آنها تحت تأثیر دیگران قرار گرفته و هاله ی آن ها کم رنگ شده است! همچنین روایت افرادی که تسلیم نمی شوند و به رویاهای خود پایبند هستند. "آرمینا سالمی" در "کوارتت نهایی 1" داستانی برای همه ی ما گفته است!
داستان با رها ، دختر 23 ساله ایرانی آغاز می شود که در حرفه ی خود به عنوان یک نابغه شناخته می شود و برای اولین بار برای ادامه تحصیل به خارج سفر کرده است. بدون اینکه بداند، یک سازمان مخفی متوجه او می شود؛ سازمانی که به دنبال افرادی با توانایی های استثنایی است ، افرادی که با عناوین مختلفی شناخته می شوند و هاله ی خاص خود را دارند اما هرکسی نمی تواند این هاله را ببیند.
در اکثر کشورها ، جلب این افراد مدت زیادی طول نمی کشد، اما در ایران ، جایی که هنوز کسی به آنها توجه نمی کند ، وضعیت متفاوت است و رها بدون هیچ حادثه ای می تواند زندگی خود را ادامه دهد. با این حال ، این سازمان در تلاش است تا رها را به هر قیمتی جذب کند. در حالی که در طرف دیگر ، آنها در برابر حریفی قدر قرار دارند که برای به دست آوردن این دختر آسیایی موخرمایی هر کاری می کند. رها یک حسگر است و همین مساله ممکن است برای او مشکل ساز باشد.

کتاب کوارتت نهایی 1

قسمت هایی از کتاب کوارتت نهایی 1 (لذت متن)
عمل گرهای هجومی می گردن دنبال ترس. عمل گرهای دفاعی می گردن دنبال نیاز. هدایت گرها دنبال ذهنن و تحلیل گرها تحلیل می کنن. درمان گرها جسم رو پیدا می کنند و جستجوگرها هم که نون شون تو روغنه. و اما ما حس گرها! ما باید بتونیم حضور رو از هرکسی سریع تر تشخیص بدیم؛ حتی حضور ذهن جستجوگری رو که دنبال مون می گرده. نه فقط غریزی، که آگاهانه هم باید بتونی انجامش بدی. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید. پایان این سه یک، یکی از امتحان ها تشخیص شخصیتی از پس نقاب بود. بکو و لیبرا وقت زیادی برای این تمرین صرف می کردند و تازه در مراحل ابتدایی بودند. او باید از سد امتحانات می گذشت. اگر دیگر نمی توانست به آغوش خانواده اش بازگردد، دلش می خواست در کنار این خانواده اش بماند. … اوایل مطلقا کور بود. موج احساسات هیچ تصویری برایش نمی ساخت، حداقل نه آگاهانه، ولی حالا مثل این بود که روحش پرواز می کرد و کسی را که از موقعیت و وضع و خصوصیاتش مطلع بود می دید. آدم ها فکر می کنن احساسات مثل هم ان، همه ی خشم ها یکی ان، همه خوشحالی ها یا ناراحتی ها. ولی ما حس گرها باید بدونیم که هر احساسی نت خاصی داره. نت خوشحالی از تولد فرزندت هیچ وقت با نت خوشحالی از پیدا کردن کتابی که می خواستی یکی نیست. ما همین طوری می تونیم ذهن ها رو بخونیم، با گرفتن نت ها.