کتاب چرخ زندگی

The Wheel of Life
کد کتاب : 30569
مترجم :
شابک : 978-9647974011
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 360
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب چرخ زندگی اثر الیزابت کوبلر راس

الیزابت کوبلر-راس ، زنی است که تفکر جهان درباره مرگ را دگرگون کرده است.
کوبلر-راس با انتشار پیشگامانه مطالعه روانشناختی کلاسیک در مورد مرگ و ادامه بسیاری از کتابها و سالها کار با کودکان مریض ، بیماران ایدز و سالخوردگان ، موجبات آسایش و تفاهم برای میلیونها را با نوشته های خود فراهم می کند.
اکنون ، در هفتاد و یک سالگی که مرگ خود را تجربه می کند ، این درمانگر مشهور جهان داستان زندگی خارق العاده خود را تعریف می کند. او در کتاب «چرخ زندگی »به دنیا آموخته است چگونه خوب بمیرد ، او اکنون درسی را ارائه می دهد که چگونه خوب زندگی کند. داستان او یک ماجراجویی در قلب است - قدرتمند ، بحث برانگیز ، الهام بخش - میراثی متناسب از یک زندگی قدرتمند.

الیزابت کوبلر-راس ، دکتر ، [1926–2004] روانپزشک ، انسان دوست و از بنیانگذاران جنبش بیمارستان در سراسر جهان متولد سوئیس بود. وی همچنین نویسنده کتاب پیشگامانه مرگ و مردن بود که در ابتدا درباره پنج مرحله غم بحث کرد. الیزابت بیست و چهار کتاب به سی و شش زبان نوشت و موجب آرامش میلیون ها انسان شد که با مرگ خود یا مرگ یکی از عزیزان خود کنار آمدند.

کتاب چرخ زندگی

الیزابت کوبلر راس
الیزابت کوبلر راس، زاده ی 8 جولای 1926 و درگذشته ی 24 آگوست 2004، روانپزشک و نویسنده ای سوییسی – آمریکایی بود. کوبلر راس در سال 1957 از دانشکده ی پزشکی دانشگاه زوریخ فارغ التحصیل شد. او نوزده مدرک افتخاری را از نهادهای درمانی معتبر جهان دریافت کرد و تا سال 1982، به تخمین خودش، به حدود 125000 دانشجو در کالج ها، سمینارها، دانشکده های پزشکی، بیمارستان ها و نهادهای اجتماعی در رابطه با مرگ آموزش داده بود.
قسمت هایی از کتاب چرخ زندگی (لذت متن)
مدت پرواز هواپیما به نظرم کوتاه آمد. بر صندلی عقب اتومبیل یکی از دوستانم نشسته بودم و به سرعت در جاده های تاریک روستایی پیش می رفتیم . تقریبا نیمه شب بود. از فاصله چند کیلومتری، منظره دود و شعله های آتش در آسمان تیره شب کاملا به چشم می خورد؛ معلوم بود که آتش سوزی بزرگی ست . هنگامی که به آنجا رسیدیم، خانه یا بهتر بگویم بقایای خانه به دشواری از میان آتش دیده می شد. به نظرم آمد میان جهنم ایستاده ام. مأموران آتش نشانی می گفتند تا آن هنگام چنین آتش سوزی عظیمی ندیده اند. حتی پس از خاموش شدن آتش، گرمای آن محیط چنان شدید بود که آن ها مجبور شدند تا صبح آنجا بمانند و مراقب باشند.

اواخر شب در کلبه ای که همان نزدیکی ساخته بودم و برای پذیرایی از مهمانان آماده بود، پناه گرفتم. فنجانی قهوه درست کردم ، سیگاری کشیدم و درباره خسارت بزرگی که به من وارد شده و آن چه در آن ویرانه سوخته که روزی خانه ام بود از دست داده بودم، به فکر فرورفتم. این ضربه تکان دهنده، بهت آور و غیرقابل تصور بود.