کتاب ترانه ایزا

Iza's Ballad
کد کتاب : 30583
مترجم :
شابک : 978-6226863384
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 521
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1963
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب ترانه ایزا اثر ماگدا سابو

"ترانه ایزا" یک اثر تحسین شده ی دیگر از " ماگدا سابو" است که با داستان تاثیرگذار خود از رابطه ی میان دو زن، که از قضا مادر و دختر هم هستند، توجه مخاطب را به خود جلب می سازد. اتی، مادر پیر و از جهانی قدیمی است؛ جهانی قدیمی تر از مجارستان کمونیست مدرن در سال های پس از جنگ جهانی دوم. اتی که از یک خانواده ی فقیر بود و هیچ تحصیلات رسمی را نگذرانده بود، تمام زندگی خود را به همسرش وینس که یک مرد شجاع بود و قبل از جنگ به دلایل سیاسی در لیست سیاه قرار گرفته بود، اختصاص داد. "ایزا" دختر آن ها و زنی به شجاعت پدرش بوده و در برابری نازی ها مقاومت فعالانه انجام می دهد. او که حالا پزشک شده و نیرویی برای پیشرفت محسوب می شود، در بوداپست زندگی کرده و مشغول به کار است. اما با مرگ وینس، "ایزا" سریعا خواستار این است که مادرش اتی را به شهر ببرد تا مطمئن شود که او نزدیک است و می تواند مراقبش باشد. "ایزا"می خواهد همه چیز به درستی انجام بگیرد و اتی نیز که مشتاق است تا همه چیز طبق میل دخترش باشد، دختری که آنقدر به او افتخار می کند، پذیرفته و به شهر می رود.
اما "ترانه ایزا" چیزی بیشتر از نیات خوب و دلپذیر است. مادر و دختر از دو دنیای مختلف می آیند و نظراتشان درباره ی آنچه به زندگی خوب منجر می شود متفاوت است. با وجود این که سعی می کنند با هم مدارا کنند، اما شدیدا دچار سوء تفاهم شده و مرتب یکدیگر را می رنجانند. به طوری که فاصله ی میان آن ها روز به روز بیشتر و بیشتر خواهد شد. این اثر درخشان از "ماگدا سابو" به خوبی فاصله ی بین افراد و تبعات آن را مورد بررسی قرار داده است.

کتاب ترانه ایزا

ماگدا سابو
ماگدا سابو(5 اکتبر 1917 - 19 نوامبر 2007) رمان نویس مجارستانی بود. او همچنین درام، مقاله مطالعات، خاطرات و شعر می نوشت. او با 42 نشریه و بیش از 30 زبان، بیشترین نویسنده ترجمه شده مجارستانی است.سابو کار نویسندگی خود را به عنوان شاعر آغاز کرد و اولین کتاب شعر خود را به نام Bárány ("بره") در سال 1947 منتشر کرد، که در سال 1949 توسط ویسزا آز emberig ("بازگشت به انسان") دنبال شد. در سال 1949 به او جایزه باگگارتناهدا شد، که بلافاصله پس از آنکه به سابو برچسب دشمن حزب کمونیست زده شد، پس ...
نکوداشت های کتاب ترانه ایزا
The writing has a lovely clarity and a relevance that is timeless.
نگارش از شفافیتی دوست داشتنی و ارتباط پذیری فرای مرزهای زمان برخوردار است.
Times Times

a trenchant, unadulterated drama of old age and the loss of meaning.
درامی بی نظیر و گیرا درباره کهن سالی و از دست دادن معنا.
Wall Street Journal Wall Street Journal

A ruthless exploration of the damage we inflict on one another in the name of love.
جست و جویی بی پروا دربارۀ آسیب هایی که ما با نام عشق به دیگران وارد می کنیم.
Independent Independent

Some books, like some people, require great patience and attention to fully understand their complexity and beauty. Szabo teaches us lucky readers this very lesson through Iza’s Ballad, one that perfect but songless Iza could never learn.
برخی کتاب ها، همچون برخی از افراد، نیازمند صبر و حوصله ی زیاد و توجه بسیار برای درک زیبایی و پیچیدگی آن ها هستند. سابو در داستان ترانه ایزا به ما خوانندگان خوش شانس درسی می آموزد؛ درسی که اینچنین عالی بوده اما ایزای بی ترانه نمی تواند آن را یاد بگیرد.
New York Times New York Times

Ghosts, angels, and demons hover in this quiet meditation on grief, love, and history.
ارواح، فرشتگان و شیاطین در این مراقبه ی آرام بر اندوه و عشق و تاریخ شناورند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب ترانه ایزا (لذت متن)
با اینکه عکس هایی از دوروژ دیده بود، این دهکده هیچ شباهتی با تصوراتش نداشت. یک بار، وقتی دختر جوانی بود، خاله اما را تا چشمه ی آبگرمی در سنت متی همراهی کرده بود و تصویر آن روستا توی ذهنش باقی مانده بود: صدای ناقوس کلیساها در میدان اصلی، نوازنده های خیابانی وقت ناهار، آبخوری ها زیر سایه ی درختان چنار، رستورانی با سر و شکلی بی قواره که پنجره های کرکره ای داشت و دروازه ی عریض برای ورود اتوبوس ها پای تپه های ناهموار، ساحل دریاچه، پلاژ ساحلی، امواج کبود، سبز سیر، خاکستری و گاهی سرخ سرخ، دندان های سفید و لرزان کف وقتی که باد می وزید. روستای سنت متی بالای تپه ها بود و خیابان هایش چنان شیبی داشتند که انگار ساختمان های روستا تقلا می کردند از هم پیشی بگیرند و خودشان را برسانند آن بالا. برای قدم زدن که به روستا رفتند، مردانی لاغر و عبوس را دیدند که تورهایشان را کنار جام های فلزی و پیاله های آب جوخوری روی تخته چوب هایی پهن کرده بودند تا خشک شوند و همین طور زنانی سبزه رو را با چشمانی کشیده و بچه هایی پابرهنه که با قدم های کوچکشان مرغ و خروس ها را دنبال می کردند یا بازدیدکنندگان چشمه ی آبگرم را تماشا می کردند. خانه ها گالی پوش بودند و روی سقفشان لک لک نشسته بود و بالای سر روستا آسمان سخت و سرد دیده می شد و در دوردست ها قله های آتشفشانی پوشیده از درخت. در ویترین فروشگاه روستا نوار چسب حشره گیر و شکر قهوه ای برای فروش گذاشته بودند. این روستا اداره ی پست نداشت، فقط یکی در محوطه ی چشمه ی آبگرم بود که با داروخانه و مطب دکتر در یک راسته بودند، گرچه سالن عزاداری در خیابان اصلی روستا قرار داشت و تابوت های آبی روشن و قهوه ای سوخته اش را کنار کفش فروشی در معرض دید گذاشته بودند. تابوت های تابوت سازی کامرمان تناسبی با حال و هوای چشمه ی آبگرم نداشتند. اما دهکده ی دوروژ بر زمینی پست گسترده بود و محصور در میان حلقه ی جنگل های تیره، بر روی ماسه ساخته شده بود و هیچ شباهتی به سنت متی نداشت. در واقع هیچ شباهتی به هیچ روستایی که از بچگی در خاطرش مانده بود نداشت. از شیشه ی اتوبوس که بیرون را نگاه می کرد، چشمش خورده بود به یک شیرینی فروشی، یک سینما، یک زمین ورزشی و مطب یک دکتر؛ آن ها از کنار ساختمان بزرگی رد شدند که روی درش اطلاعیه ی یک برنامه نصب شده بود، مثل ورودی سالن تئاتر. مغازه ی کاشی کاری شده ی قصابی پر بود از انواع و اقسام برش های گوشت خوک به رنگ صورتی براق و چشمش که به آن ها خورد رویش را برگرداند چون منظره ی گوشت تازه اذیتش می کرد، هر چند خودش هم نمی دانست چرا.