کتاب ویلای دلگیر

Villa Triste
کد کتاب : 306
مترجم :
شابک : 978-964-362-992-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 161
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1975
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

پاتریک مودیانو برنده جایزه ی نوبل ادبیات سال 2014

معرفی کتاب ویلای دلگیر اثر پاتریک مودیانو

راوی رمان ویلای دلگیر، یک پسر هجده ساله ی مضطرب و خانه به دوش، در اوایل دهه ی 1960 به محله ای کوچک و فرانسوی در نزدیکی مرز سوئیس می رسد. او از جو تهدیدکننده ای که در اطراف خود حس می کند و ترسی فلج کننده در حال فرار است. ترس از جنگ؟ ترس از فاجعه ای قریب الوقوع یا از دیگران؟ دلیل این ترس هرچه که باشد، نزدیکی به سوئیس، که تنها گزینه ی او برای فرار در صورت وقوع هر نوع خطر است، به او آرامش و دلگرمی موقت می بخشد. این مرد جوان، خود را بین سایر گردشگران تابستانی مخفی می کند تا هنگامی که با بازیگری زیبا و جوان به نام ایوون ژاکه و دکتری عجیب و غریب به نام رنه مینته آشنا می شود. این دو نفر، او را به دنیایی پر از مهمانی ها و عیاشی های شبانه می برند. اما زمانی که زندگی دوباره روی واقعی اش را نشان می دهد، او هیچ حسی از همدردی را در این دو نفر پیدا نمی کند. مودیانو، رمانی به یاد ماندنی نوشته که در آن، به مسائل مهمی چون جوانی از دست رفته، هویت و درنهایت گذرا بودن زمان پرداخته است.

کتاب ویلای دلگیر

پاتریک مودیانو
مودیانو از مادری بلژیکی و پدری یهودی اهل ایتالیا در سال ۱۹۴۵ به دنیا آمده است. وی از چهره های نوجوی ادبیات مدرن فرانسه شناخته میشود که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد. مودیانو از نویسندگان پرکار به شمار می رود و برخی از کارهای او به فیلم نیز برگشته است. جایزه ی بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال ۱۹۷۲ نصیب وی شد. در سال ۱۹۷۸، جایزه ی معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان خیابان بوتیکهای خاموش دریافت کرد. در سالهای اخیر رمانهای «میدان اتوال»، «در کافه جوانی گمش...
نکوداشت های کتاب ویلای دلگیر
A masterpiece.
یک شاهکار.
Guardian Guardian

Seductive
جذاب
Penguin Random House Penguin Random House

Beguiling
مسحورکننده.
Star Tribune

قسمت هایی از کتاب ویلای دلگیر (لذت متن)
سفر به اروپا را برای آینده دور پیش بینی کرده بودم. باید به یک منطقه کوهستانی پناه می بردیم؛ مثل تسن یا آنگادین. باید می رفتیم و توی کلبه بزرگی وسط یک باغ زندگی می کردیم. روی قفسه ، جایزه های اسکار ایون و دکتراهای افتخاری من از دانشگاه ییل و مکزیکو را قرار می دادیم. جلو خانه، ده تایی سگ نگهبان آلمانی می گذاشتیم که ملاقات کننده های احتمالی را گاز بگیرند وخودمان هیچ وقت کسی را نمی دیدیم. مثل زمان هرمیتاژ و ویلای دلگیر، روزهایمان را توی اتاق به بطالت می گذراندیم.

باید خم می شدم عقب و برای مبارزه با یک ضعف عمیق، خودم را جمع و جور می کردم و کم کم بازویم را روی سینه ام بر می گرداندم. رسیدن آن ها را با دوج ندیدم. منته اتومبیل را روبه روی هیئت داوران نگه داشته بود. چراغ های ماشین روشن بود. ناخوشی ام جایش را به یک جور سرخوشی داد و همه چیز را دقیق تر از مواقع عادی می دیدم. منته سه بار بوق زد. در چهره اعضای هیئت داوران، ذره ای بهت دیدم.

فوکی یر هم مشتاق به نظر می رسید. دانیل هاندریکس لبخند می زد، ولی به نظر زورکی بود. اصلا لبخند بود؟ نه، یک پوزخند یخ زده. آن ها از توی ماشین جنب نمی خوردند. منته چراغ ها را خاموش و روشن می کرد. چه نقشه ای داشت؟ برف پاک کن ها را هم کار انداخت. چهره ایون صیقلی و نفوذناپذیر بود. یک دفعه منته بیرون پرید. همهمه ای در هیئت داوران و تماشاگران شکل گرفت. این پرش به پیاده شدن او در «تمرین» جمعه هیچ شباهتی نداشت.