کتاب دوئل

Los cachorros
کد کتاب : 3222
مترجم :
شابک : 9786006414638
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 120
سال انتشار شمسی : 1395
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه نوبل ادبیات

معرفی کتاب دوئل اثر ماریو وارگاس یوسا

در شکوفایی ارزشمند ادبیات آمریکای لاتین طی سه دهه گذشته ، داستان کوتاه نقش اساسی داشته است. برخی از استادان مشهور داستان نویسی به این شکل موجزتر و در دسترس تر پرداخته اند. معدود نویسندگان آمریکای جنوبی به جایگاه ادبی و شناخت بین المللی ماریو وارگاس لوسا دست یافته اند. وارگاس لوسا ، یکی از چهره های مهم ادبیات معاصر ، به دلیل بررسی روشنگری مضامین اجتماعی و فرهنگی و همچنین ساخت و ساز ساختاری آثارش مورد احترام است. وارگاس لوسا بیشتر به خاطر رمان هایش شناخته می شود ، که در آن او رئالیسم را با آزمایش ترکیب می کند تا پیچیدگی های زندگی انسان و جامعه را آشکار کند. او هرگز از جنجال فکری نترسید ، او همواره درمورد موضوعات فرهنگی و سیاسی آمریکای لاتین سخن گفته است. سبک وارگاس یوسا شامل مطالب تاریخی و همچنین تجربیات شخصی وی است یوسا به طور مکرر از نوشتن خود برای به چالش کشیدن ناکافی بودن جامعه مانند ضرب و شتم و ظلم توسط افراد قدرت سیاسی نسبت به کسانی که این قدرت را به چالش می کشند استفاده می کند.
دوئل مجموعه داستان های کوتاه ماریو وارگاس یوسا است. مجموعه داستان دوئل از داستان های دوئل،پدربزرگ، روز یکشنبه، رییس ها، برادر کوچک تر و دیدارگر تشکیل شده است.

کتاب دوئل

ماریو وارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا، در ۲۸ مارس سال ۱۹۳۶ در آرکیپای پرو به دنیا آمد. وی تنها فرزند پدر و مادرش بود و والدینش پنج ماه بعد از ازدواج از هم جدا شدند. ۱۰ سال اول زندگیش را در بولیوی و با مادرش گذراند. پس از آن که پدربزرگش مقام دولتی مهمی در پرو به دست آورد، همراه مادرش در سال ۱۹۴۶ به سرزمینش بازگشت. دوران کودکی او با سختی سپری شد.در ۱۴ سالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری ژرف و پایا بر او نهاد و ایده ی نخستین رمانش را در ذهنش پروراند. نگرش داروین گرایانه ی او نسبت به زندگی حاصل تجربه ...
قسمت هایی از کتاب دوئل (لذت متن)
درست در همین لحظه فریادی شنید. فریادی وحشیانه، نعره ای خشک، حیوانی و معترض در حال گذار. پسر در برابرش بود، با دستانی کشیده و پنجه ای منقبض، کبود، لرزان، چشمان و لبانش کاملا گشوده، اما گلوگاهش سنگین، صدایی عجیب شبیه خرناس برمی آورد... آن زمان شعله ای درخشان جمجمه را فراگرفت. آتش به شکاف ها سرایت کرد. از بینی و دهان بالا رفت "همه شعله ور"

در کشمکش، تن پوش خود را که برای استراحت بر دوش می کشیدند، از دست داده بودند، به سنگی ماننده بودند با برآمدگی بسیار. "برویم"، لئون گفت. اما این بار نیز واقعه ای رخ داد که ما را از حرکت بازداشت. خوستو، به سختی همه ی وزن خود را بر پهلوی راست گذاشته و سر را با بازوی راست، تنها دست آزاد، پوشانده بود، گویی بخواهد خود را از واقعه ای دهشتناک مصون بدارد.