کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی

I Heard You Paint Houses
مرد ایرلندی و مختومه شدن پرونده ی جیمی هافا
کد کتاب : 35175
مترجم :
شابک : 978-6222540005
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی اثر چارلز برنت

"شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی " اولین کلماتی است که جیمی هوفا به فرانک شیران مرد "ایرلندی" گفته بود و با او صحبت را آغاز کرده بود. رنگ آمیزی خانه و کشتن یک مرد. رنگ ، خونی است که روی دیوارها و کف زمین پاشیده می شود. در طی تقریبا پنج سال مصاحبه ضبط شده ، فرانک شیران به چارلز برانت اعتراف کرده است که بیش از بیست و پنج بار برای اوباش و دوستش هافا کار کرده است. وی همچنین اطلاعات جذابی درباره نقش مافیا در قتل جان اف کندی ارائه داده است.
شیران در ارتش آمریکا کشتن را آموخت ، و در آنجا 411 روز وظیفه ی رزمی فعالی در جنگ جهانی دوم ردر ایتالیا را از سر گذارند. پس از بازگشت به خانه ، او به یک قاچاقچی و مردی اهل ضرب وشتم تبدیل شده بود ، و برای رئیس افسانه ای جنایت، راسل بوفالینو کار می کرد. سرانجام شیران به چنان جایگاهی رسید که در دولت ایالات متحده از وی به عنوان تنها غیر ایتالیایی در توطئه با کمیسیون La Cosa Nostra نام برده می شد ، در کنار افرادی مانند آنتونی پروونزانو و آنتونی سالرنو.
هنگامی که بوفالینو به شیران دستور داد تا هوفا را بکشد ، مرد ایرلندی این کار را انجام داد ، زیرا می دانست که اگر او جواب رد بدهد خودش کشته می شود. کتاب بسیار جذاب چارلز برنت با نام شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی این ماجرای واقعی را تبدیل به یک کلاسیک واقعی جنایی کرده است که بسیار باور پذیر و قانع کننده است.

کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی

نکوداشت های کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی
Charles Brandt has solved the Hoffa mystery.
چارلز برنت معمای هافا را حل کرده است.
Professor Arthur Sloane

Sometimes you can believe everything you read.
بعضی وقت ها می توانی تمام چیزی را که می خوانی باور کنی.
William “Big Billy” D’Elia

I’m fully convinced.
من کاملا با خواندن این کتاب قانع شدم.
Professor Arthur Sloane

قسمت هایی از کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی (لذت متن)
راسل به من انگشتر طلایی داد که فقط سه نفر عین آن را داشتند: خودش، جانشین اش، و من. این انگشتر یک سکه سه دلاری بزرگ بود که دورش الماس کار شده بود. راس توی کار دزدی از منازل و مال خری بود، و همچنین شریک غیررسمی تعدادی از طلافروشیهای راسته جواهرفروشان نیویورک سیتی.

جیمی و راسل از نظر ظاهری خیلی شبیه هم بودند. حتی یک ذره هم اضافه وزن نداشتند، و این که جزو آدمهای کوتاه قد محسوب می شدند، حتی با معیارهای آن زمان. قد راس تقریبا یک متر و هفتاد سانت بود. جیمی هم تقریبا یک مترو شصت ویک سانت این طورها. من آن موقع کمی بیشتر از یک متر و نود سانت بودم و اگر پای حرف خصوصی ای در میان بود، باید برای صحبت کردن با آنها کمی خم میشدم. هر دوشان خیلی زیاد شیک و مرتب بودند. و هم از نظر ذهنی، هم بدنی، محکم و پرتوان. اما یک تفاوت اساسی داشتند؛ راس آرام و ساکت بود و حتی وقتی عصبانی میشد یواش صحبت می کرد. درعوض جیمی هر روز سر هر چیزی از کوره در می رفت و این که عاشق سینه چاک قدرت و شهرت بود.