کتاب میز گربه

The Cat's Table
کد کتاب : 3562
مترجم :
شابک : 9782000421139
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1393
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

نامزد دریافت جایزه ی Hammett سال 2011

نامزد دریافت جایزه ی گیلر اسکاتیا بانک سال 2011

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب میز گربه اثر مایکل اونداتیه

کتاب «میز گربه» رمانی نوشته ی «مایکل اونداتیه» است که اولین بار در سال 2011 منتشر شد. پسری یازده ساله راهی سفری دریایی به مقصد لندن می شود، شهری که مادرش در آن انتظارش را می کشد. «مایکل» با دو کودک هم سن و سال خود با نام های «کاسیوس» و «رمضان» آشنا می شود و این سه نفر با هم، انواع و اقسام دردسرها را برای مسافرین کشتی به وجود می آورند. اما این دخترعموی بزرگتر و دوست داشتنی «مایکل» یعنی «امیلی» است که بیشترین تأثیر را در این سفر بر «مایکل» می گذارد. ارتاط میان این چهار شخصیت، دردسرساز است اما «اونداتیه» ماجرای آن ها را به شکل مستقیم روایت نمی کند؛ او در عوض «مایکل» در بزرگسالی را به تصویر می کشد و به تأثیرات همیشگی از دست دادن معصومیت کودکی در انسان ها می پردازد.

کتاب میز گربه

مایکل اونداتیه
مایکل اونداتیه، زاده ی 12 سپتامبر 1943، نویسنده ی کانادایی سریلانکایی تبار است که با رمان های بیمار انگلیسی و در پوست شیر به شهرت جهانی رسید. وی از نویسندگان مطرح جهان است و تاکنون در کارنامه-ی ادبی اش پنج رمان و یازده مجموعه شعر و سه گلچین ادبی به چاپ رسانده است. شبح آنیل، آخرین رمان اوست که پس از انتشار و فروشی بی سابقه، نشان شوالیه ی فرهنگ و ادب فرانسه را برای اونداتیه به ارمغان آورد. استقبال فراوانی که منتقدین از کتاب به عمل آوردند، نشان داد که اونداتیه از نویسندگان پیشرو در جهان است.
نکوداشت های کتاب میز گربه
A new form of literary magic.
نوعی جدید از جادوی ادبی.
San Francisco Chronicle San Francisco Chronicle

Mesmerizing.
مسحورکننده.
New York Times New York Times

A captivating reminder that it can take decades to comprehend the past.
یک یادآوری جذاب از این که درک گذشته ممکن است دهه ها به طول بینجامد.
Seattle Times

قسمت هایی از کتاب میز گربه (لذت متن)
من آدم سرد و بی عاطفه ای هستم. اگر به اندوه بزرگی مبتلا شوم، موانع را از سر راه برمی دارم تا این فقدان ژرف درونم وارد نشود.

پروست نوشته است: «ما فکر می کنیم دیگر عاشق مرده هایمان نیستیم، ولی ناگهان چشممان دوباره به دستکشی قدیمی می افتد و اشکمان سرازیر می شود.» نمی دانم چه شده بود. دستکشی در کار نبود.

اگر صادق باشم، باید بپذیرم واقعا به رمضان به عنوان شخصی که برای مدتی به او نزدیک بودم، فکر نکردم. ما در دهه ی بیست سالگیمان چنان سرگرم هستیم که آدم های دیگری می شویم. آیا از این که او را به اندازه ی کافی دوست نداشتم، احساس گناه می کردم؟