کتاب هتل استنکلیف

Stancliffe's Hotel
کد کتاب : 3658
مترجم :
شابک : 9786002533074
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 128
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1838
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

شارلوت برونته از نویسندگان برجسته ی ادبیات کلاسیک انگلیس

معرفی کتاب هتل استنکلیف اثر شارلوت برونته

کتاب هتل استنکلیف، رمانی نوشته ی شارلوت برونته است. این کتاب که در زمان بیست و سه سالگی شارلوت برونته به رشته ی تحریر درآمد، نمونه ای شاخص از آثار اولیه ی این نویسنده است که او اساسا آن ها را برای سرگرم کردن خواهرها و برادرهایش می نوشت، حدود یک دهه قبل از این که برونته با خلق شاهکار خود، کتاب «جین ایر»، مخاطبینی گسترده برای خود پیدا کند. شارلوت برونته در رمان هتل استنکلیف، با نثری کنایه آمیز و سرزنده به داستان فراز و نشیب ها و دسیسه های ساکنین یک سرزمین پادشاهی خیالی به نام آنگریا می پردازد. در مرکز این داستان، ماجرای جنگ قدرت میان دوک نورثنگرلند و دامادش، زامورنا، قرار دارد.

کتاب هتل استنکلیف

شارلوت برونته
شارلوت برونته، زاده ی ۲۱ آوریل ۱۸۱۶ و درگذشته ی ۳۱ مارس ۱۸۵۵، نویسنده و شاعر انگلیسی بود.شارلوت برونته فرزند سوم خانواده ی هشت نفره ی (پنج خواهر، یک برادر) کشیشی انگلیکن ایرلندی تبار به نام پاتریک برونته بود که در آوریل ۱۸۱۶ در دهکده ی تورنتن در نزدیکی شهر بردفورد به دنیا آمد. نام مادر او ماریا برانول بود که اختصارا «نی» نامیده می شد. خانواده ی برونته در سال ۱۸۲۰ به دهکده ی هاورث در چند کیلومتری تورنتن، نقل مکان کردند که یک سال پس از این نقل مکان، مادر آن ها به دلیل بیماری سرطان د...
نکوداشت های کتاب هتل استنکلیف
It offers fascinating insight into Brontë's early writing.
این اثر، بینش های شگفت انگیزی را در رابطه با آثار اولیه ی برونته ارائه می کند.
Penguin

With a witty and ironic language.
با زبانی پرظرافت و کنایه آمیز.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب هتل استنکلیف (لذت متن)
دعای شبانه در کلیسا با یک آمین کوتاه به پایان رسید. آقای براملی که دوزانو دعا می خواند، بلند شد. برای دوزانو ماندن بسیار تلاش کرده بود و عرق ناشی از این تلاش مومنانه مثل روغن بر پیشانی اش می درخشید. آه بلندی کشید، پیشانی اش را با دستمال پاک کرد و بار دیگر بر صندلی نشست.

صدایی به نرمی گفت: «امشب کلیسا چقدر گرم بود، آدم خفه می شد!» و روبان کلاهی که به پایین خم می شد به صورتم خورد. جواب دادم: «بله، به دو معنی. در عالم واقع، گرمی هوا بود و در عالم مجاز، شور مذهبی. برادرمان با آزادی انجام وظیفه کرد، خانم.» «چرند نگو چارلز! من هیچ وقت این حرف ها را نفهمیدم! حالا بلند شو. جمعیت کنار ورودی کمتر شده. فکر می کنم بتوانیم برویم بیرون. چقدر دلم هوای تازه می خواهد. شالم را بده چارلز.»

همین که فضا را با مشعل ها و هوای بخارآلودش ترک کردیم، شب آرام و پرستاره به ما خوشامد گفت. به سرعت از میان جمعیت عبور کردیم و مسیری آشنا را پیمودیم که ظرف نیم ساعت ما را از خیابان های شلوغ و مغازه های روشن محله مان به دره ی کم نوری که در این ساعت کاملا خلوت بود، رساند.