کتاب راز دختر استیو جابز

Small Fry
کد کتاب : 37450
مترجم : مژده محمدی
شابک : 978-6226837378
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 480
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

نامزد بهترین کتاب خودزندگی نامه گودریدز سال 2018

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب راز دختر استیو جابز اثر لیزا برنان جابز

کتاب «راز دختر استیو جابز» اثری نوشته ی «لیزا برنان جابز» است که نخستین بار در سال 2018 به انتشار رسید. «لیزا» که در یک مزرعه به دنیا آمد، دوران کودکی خود را «سیلیکون ولی» و در اجتماعی گذراند که به سرعت در حال تغییر بود. وقتی «لیزا» کودک بود، پدرش مثل شخصیتی اسطوره ای به نظر می رسید که حضور چندانی در زندگی اش نداشت. همزمان با بزرگ شدن او، رابطه ی میان آن ها مستحکم تر شد و پدرش «لیزا» را وارد جهانی جدید از خانه های بزرگ، تعطیلات، و مدارس خصوصی کرد. وقتی رابطه ی «لیزا» با مادرش در سال های دبیرستان آسیب دید، او تصمیم گرفت که در کنار پدرش زندگی کند، با این امید که این بار همه چیز بهتر از گذشته پیش خواهد رفت. کتاب «راز دختر استیو جابز»، هم تصویری جالب از خانواده ای پیچیده است و هم نامه ای عاشقانه به کالیفرنیا در دهه های 1970 و 1980.

کتاب راز دختر استیو جابز

لیزا برنان جابز
لیزا نیکول برنان جابز (متولد 17 مه 1978) نویسنده آمریکایی است. او دختر استیو جابز، بنیانگذار اپل و کریسان برنان است. جابز در ابتدا برای مدت چندین سال پدری را انکار کرد که منجر به تشکیل پرونده قضایی و گزارش های مختلف رسانه ای در روزهای ابتدایی اپل شد. لیزا و استیو جابز سرانجام باهم آشتی کردند و او پدر بودن را پذیرفت. بعدها برنان جابز به عنوان روزنامه نگار و نویسنده مجله فعالیت کرد. یک رایانه تجاری اولیه اپل، Apple Lisa، به نام برنان جابز نامگذاری شده است و او در تعدادی از بیوگرافی ها و فیلم ها...
نکوداشت های کتاب راز دختر استیو جابز
Beautiful, literary, and devastating.
زیبا، ادبی و حزن انگیز.
New York Times New York Times

Extraordinary.
خارق العاده.
People People

A wise, thoughtful, and ultimately loving portrait.
تصویری خردمندانه، فکر شده، و در نهایت مهرآمیز.
Seattle Times

قسمت هایی از کتاب راز دختر استیو جابز (لذت متن)
از وقتی به یاد دارم تا هفت سالگی، من و مادرم همیشه در حال اثاث کشی به خانه ی این و آن بودیم، به خاطر اوضاع بد مالی گاهی خانه ی دوستان می ماندیم. گاهی مستأجر یک مستأجر دیگر می شدیم و از وسایل آن ها استفاده می کردیم. این روند ادامه داشت تا این که آخرین بار مستأجر کسی بودیم و او بدون اطلاع ما یخچال را فروخت. فردای آن روز مادرم با پدرم تماس گرفت و از او پول بیشتری درخواست کرد. پدرم دویست دلار به پول ماهانه ی من اضافه کرد و بعد ما به آپارتمانی در طبقه ی همکف ساختمانی در خیابان «چنینگ» در «پالوآلتو» اثاث کشی کردیم.

فردای روزی که از «تاهو» برگشتیم، پدرم از ما خواست به خانه اش برویم. چند سالی می شد که او را ندیده بودم، بعد از آن روز هم چند سال گذشت تا دوباره او را دیدم. خاطره ی دیدن خانه ی عجیب پدرم، در ذهنم آنچنان محو است که گاهی شک می کنم چنین روزی را دیده ام. او با پورشه اش دنبال ما آمد.

خانه هیچ مبلمانی نداشت، اما اتاق هایی بزرگ و دلباز داشت. در یکی از اتاق های مرطوب و بزرگ، جایی شبیه اتاق موسیقی کلیسا پیدا کردیم. جعبه ای چوبی از پدال پایی و دو اتاق با دیوارهایی پوشیده از صدها لوله ی کوچک و بزرگ. بعضی از لوله ها آنقدر بزرگ بود که می توانستم واردش شوم و بعضی کوچکتر از ناخن انگشت کوچک من بود. هر کدام در حفره ای مخصوص جا گرفته بود. من آسانسور را پیدا کردم و چندبار بالا و پایین رفتم تا اینکه بالاخره «استیو» گفت: «بسه!»