کتاب افق

The Horizon
کد کتاب : 383
مترجم :
شابک : 978-964-362-853-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

پاتریک مودیانو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 2014

معرفی کتاب افق اثر پاتریک مودیانو

پاتریک مودیانو در این اثر که شرحی موجز و اسرارآمیز از بیست و یک سال اول زندگی اش است، توصیف می کند که چگونه در سال 1959 و در سن 14سالگی، همزمان با اجرای مادرش در تئاتر فونتن، شروع به گشت وگذار و کاوش در محله ی پیگال واقع در پاریس کرد. فضای سنگین و مالیخولیایی محله های قدیمی کارگرنشین-کافه ها، گاراژها، هتل های متروکه، باشگاه های شبانه ی مخروبه و هزارتوی رویاگونه ی بلوارها، خیابان ها، میدان ها و ایستگاه های مترو-در آثار مودیانو با پژواک هایی از دوران کودکی سخت و پرمشکل او به مخاطب معرفی می شوند. در رمان افق، شخصیت های پررمز و راز و اغلب خبیثی وارد داستان شده و بدون دلیل مشخصی از روایت داستان، ناپدید می شوند. مودیانو در رمان رمان افق، پاریسی را به تصویر کشیده که یادآور حال و هوای فیلم هایی چون «زیر بام های پاریس» اثر مارسل کارنه است.

کتاب افق

پاتریک مودیانو
مودیانو از مادری بلژیکی و پدری یهودی اهل ایتالیا در سال ۱۹۴۵ به دنیا آمده است. وی از چهره های نوجوی ادبیات مدرن فرانسه شناخته میشود که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد. مودیانو از نویسندگان پرکار به شمار می رود و برخی از کارهای او به فیلم نیز برگشته است. جایزه ی بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال ۱۹۷۲ نصیب وی شد. در سال ۱۹۷۸، جایزه ی معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان خیابان بوتیکهای خاموش دریافت کرد. در سالهای اخیر رمانهای «میدان اتوال»، «در کافه جوانی گمش...
نکوداشت های کتاب افق
A fantastic book.
کتابی شگفت انگیز.
Library Thing

A tour de force by an influential writer.
موفقیتی توسط نویسنده ای تأثیرگذار.
Book Depository

A rare combination of excellence and elegance.
تلفیقی کمیاب از زیبایی و ظرافت.
France Today

قسمت هایی از کتاب افق (لذت متن)
در دیفن باکستراسه جلو می رفت. رگبار شروع شد، رگباری تابستانی که با راه رفتن او و پناه گرفتنش زیر درخت ها، کم و کمتر می شد. مدت ها فکر کرده بود مارگارت مرده است. دلیلی وجود ندارد، نه، دلیلی وجود ندارد. حتی در سال تولد هر دو ما، وقتی این شهر از بالا شبیه تل آوار بود، یاس ها ته باغ ها و بین ویرانه ها گل می دادند.

و مدام در این باره از خودش سوال هایی می کرد و هیچ وقت به جوابی نمی رسید. شاید این جزئیات تا ابد برایش معما باقی می ماندند. برای همین شروع کرد به تهیه ی یک فهرست و البته یافتن سرنخ ها: چیزهایی مثل یک تاریخ، یک جای خاص، یا اسمی که طرز نوشتنش یاد نبود... حدود ساعت هفت شب در خیابان اپرا قدم می زد. آیا وقت مناسبی برای قدم زدن در این محله ی نزدیک به گران بلوار و بازار بورس بود؟

برخورد اول بین دو نفر مثل زخمی سطحی است که هر دو احساسش می کنند و چرت تنهایی شان را پاره می کند.