کتاب پیرمرد کوتوله ی مضحک

The funny old man
کد کتاب : 39114
مترجم :
شابک : 978-6003676473
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 80
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1970
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب پیرمرد کوتوله ی مضحک اثر تادئوش روژه ویچ

«پیرمرد کوتوله ی مضحک» با عنوان فرعی (کمدی در دو پرده)، مضحکه ی تکان دهنده ی تلخی است. نه فقط از نقطه نظر نگاهی که بر پیری و سال خوردگی دارد. بلکه به دلیل نگاهی که بر رویاها و آمال و آرزوهای بزرگ درهم شکسته ی زندگی می افکند. یک زندگی یکنواخت و ملال آور که در آن فساد و تباهی جایگزین حهش و پیشتازی شده است. این نمایشنامه می تواند جنبه ای هولناک داشته باشد و عرق سردی بر بدن تماشاگران بنشاند و حالتی بس غم انگیز برایشان ایجاد کند.

فقط اگر تصور کنیم که در پشت عروسک هایی که شخصیت اصلی نمایش با آن ها بازی می کند، می توان دختران کوچکی را با گوشت و پوست و استخوان یافت. او مصلحی اجتماعی است اما هرگز جوانی ازدست رفته اش را از یاد نمی برد. هرگز وحوشی را که مسبب اصلی این همه مصیبت انسانی اند نمی بخشد. او با کلمات از این مصیبت دنیوی مضحکه ای سراسر مطایبه آمیز و کمدی می سازد.

کتاب پیرمرد کوتوله ی مضحک

تادئوش روژه ویچ
تادئوش روژه‌ویچ، شاعر، رماننویس، نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس معاصر لهستانی در سال ۱۹۲۱ در شهر رادومسک به دنیا آمد و در ۲۴ آوریل ۲۰۱۴ درگذشت. روژه‌ویچ در کشور خود با ۲۰ عنوان کتاب شعر منتشر شده، بیشتر به عنوان یک شاعر معروف است تا نمایشنامه‌نویس. وی بارها نیز از سوی آکادمی سوئد به عنوان کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات معرفی شد.
قسمت هایی از کتاب پیرمرد کوتوله ی مضحک (لذت متن)
…روزی که فهمیدم ناپلئون نمی شم به طور قطع و یقین مهم ترین روز زندگی م بود. بعدشم مث یه طبل توخالی شدم و زندگی م گیاهی شد؛ مث همه ی مردم دنیا فقط زندگی کردم. آدم متواضعی شدم، نگاه رفقا و نزدیکا برام مهم شد، عقایدشون رو گوش دادم. از اون روز به بعد، با صدای پایین حرف می زدم، حتی پچ پچ می کردم. هیچ وقت صدامو بلند نکردم، هیچوقت به کسی دستور ندادم. از همه معذرت خواهی می کردم، با اینکه می دونستم اونا هم هرگز ناپلئون نمی شن. شبا بیدار می شدم و خودمو قانع می کردم که این جوری درسته. خوب، آدم وقتی ناپلئون نمی شه، باید این مسائل و ریزه کاری ها رو رعایت کنه؛ و زندگی کردن دقیقا یعنی همین. آدم از روزی که می فهمه هرگز ناپلئون نمی شه…. خوب، به فکر رفاه و آسایش خودش می افته. تلاش و کوشش رو کنار می ذاره و از هرچی سختی و ناملایماته پرهیز می کنه. چون دلیلی وجود نداره که آدم خودش رو از این همه موهبت خدادادی محروم کنه. از اون روز به بعد، دست به سیاه وسفید نزدم، اونجامم هم نمی آوردم. یه نفر جلوم در رو کوبید تو صورتم….