کتاب قاره مرده

Predator's Gold
(رویدادنگاری شهر گرسنه 2)
کد کتاب : 39429
مترجم :
شابک : 978-6004626750
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 334
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2003
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

«فیلیپ ریو» از نویسندگان پرفروش در ادبیات بریتانیا

معرفی کتاب قاره مرده اثر فیلیپ ریو

کتاب «قاره مرده» رمانی نوشته «فیلیپ ریو» است که اولین بار در سال 2003 به انتشار رسید. «تام» و «هستر» که در کتاب قبلی با هم متحد شدند، اکنون به عنوان تاجر در سفینه ای زندگی می کنند که ماجراجوی بزرگ، «آنا فنگ»، برای آن ها به جا گذاشت. آسیب به سفینه باعث می شود آن ها به شهری به نام «لنگرگاه» پناه ببرند. قدرتمندترین زن در شهر، «فریا»، می خواهد مسیر حرکت شهر را دوباره به سوی آمریکا تغییر دهد—جایی که مدت ها قبل به برهوت تبدیل شد و لقب «قاره مرده» را به خود گرفت. در همین حال، گروهی افراطی به نام «طوفان سبز» که در کتاب قبلی به عنوان پیروان «آنا فنگ» معرفی شدند، می خواهند سفینه خود را پس بگیرند. اما اوضاع از این هم پیچیده تر می شود چرا که سه دزد در سفینه مخفی شده اند.

کتاب قاره مرده

فیلیپ ریو
فیلیپ ریو (Philip Reeve‎؛ زادهٔ ۲۸ فوریهٔ ۱۹۶۶) یک نویسنده، پدیدآور اهل بریتانیا است. رمان موتورهای مرگبار اثر وی است.رمان وی در سال 2007، Here Lies Arthur، بر اساس افسانه پادشاه آرتور، برنده مدال کارنگی، جایزه ای که بهترین کتاب کودک سال را که در انگلستان منتشر شده است، می شناسد.
نکوداشت های کتاب قاره مرده
Fans of the first book will not be disappointed.
طرفداران کتاب نخست، ناامید نخواهند شد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

An even better sequel—along with plenty of intrigue, danger, spying, violence, and romance.
دنباله ای حتی بهتر-سرشار از توطئه، خطر، جاسوسی، خشونت، و عشق.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Big, brave, brilliant.
وسیع، جسورانه، درخشان.
Guardian Guardian

قسمت هایی از کتاب قاره مرده (لذت متن)
موتورهای قدرتمند، شهرش را روی یخ سر می دادند و «فریا» لرزش و تکان تکان شهر را زیر تنش حس می کرد. خواب آلوده منتظر خدمتکارانش ماند تا بیایند و کمکش کنند از تخت بیرون بیاید. چند لحظه ای طول کشید یادش بیاید همگی مرده اند.

در راهروهای ساکت و خالی قصرش، لایه ضخیمی از گرد و غبار مثل برف ریزی عمیق نشسته بود. زنگ زد تا نگهبان بیاید و منتظر آمدن نگهبان ایستاد و از پنجره به بیرون خیره شد. بیرون، نور کم جان و خاکستری گرگ و میش قطبی بر بام های قندیل بسته شهرش نشسته بود.

«فریا» که همراه «اسمیو» برای رفتن به طبقه پایین، سوار آسانسور شده بود، شهرش را تصور کرد که شبیه سوسک سیاه کوچکی که روی بشقاب سفید عظیمی بخزد، روی «کلاهک یخی قطبی» جلو می رفت. سوال این بود که کجا می رفت؟ این چیزی بود که «اسمیو» می خواست بداند؛ می شد این را در صورتش دیـد، در حالت نگاه پرسشگرش که مرتب به «فریا» می افتاد.