«ایبسن» نوآروی هایی را به جهان تئاتر، به شکل خاص، و دنیای ادبیات به شکل کلی، ارائه کرد که همچنان در قیاس با زمانه ی خود شگفت انگیز به نظر می رسند.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
ایبسن تو این اثر بازی بین غرور شخصی، میل به قدرت، و معنای واقعی بزرگواری خوی انسانی رو نشون میده، امپراتور نماینده قدرت رسمی و نظم تثبیتشدهست، اما این قدرت به شکل توخالی نشون داده میشه و جلیلی نماد انسانیه که از پایینترین جایگاه اجتماعی حرف میزنه که حرفاش سنگینتر از ستون تاج و تخته. چیزی که برام مهم بود اینه که ایبسن قدرت رو مثل یک نقش روی صحنه میبینه، نه یک ذات درونی. امپراتور توی دیالوگهاش بیشتر تلاش میکنه تصویرش رو نگه داره تا اینکه حقیقتی رو بپذیره. جلیلی برعکس، از همون اول با واقعیت زندگی تلخش سرراست روبهرو میشه اینکه با کمترین عناصر داستانی، دو قطب فکری رو مقابل هم قرار بدی،کسی که همه چیز رو به ظاهر و مقام گره زده و کسی که اعتبارش از صداقت و تجربه زندگی میاد، آدم رو یاد ۱۲ مرد خشمگین میندازه که دیالوگهاش با اینکه خیلی آروم و ساده هستن از اونور توش یه دعوای فلسفی و اخلاقی در جریانه. حس من بعد از خوندنش این بود که ایبسن اینجا هم همون کار همیشگی خودش رو کرده که وادار میکنه آدم رو که فکر کنه به ارزش واقعی انسان