کتاب تجمل و تاریکی

Splendors and Glooms
کد کتاب : 40594
مترجم :
شابک : 978-9641702962
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

برنده «نشان افتخار نیوبری»

معرفی کتاب تجمل و تاریکی اثر لورا امی اشلیتس

کتاب «تجمل و تاریکی» رمانی نوشته ی «لورا امی اشلیتس» است که اولین بار در سال 2012 منتشر شد. «کلارا وینترمیوت» که تنها فرزند دکتری ثروتمند است، عاشق اجرای یک عروسک گردان به نام «گریزینی» می شود و از او دعوت می کند تا در جشن تولدش به اجرا بپردازد. «گریزینی» این دعوت را می پذیرد و با کاروانی بزرگ و پر زرق و برق به همراه چندین عروسک و دو دستیار بی سرپرستش در جشن تولد حضور می یابد. دو دستیار او، «لیزی» و «پارسفال» از دیدن خانه ی «وینترمیوت ها» شگفت زده می شوند. به نظر می رسد «کلارا» صاحب تمام چیزهایی است که آن ها ندارند. اما در حقیقت، زندگی «کلارا» به خاطر اندوه، عذاب وجدان و رازهایی سر به مهر، چندان بی نقص هم نیست. وقتی «کلارا» در همان شب ناپدید می شود، «گریزینی» و دو دستیار جوانش به آدم ربایی متهم می شوند.

کتاب تجمل و تاریکی

لورا امی اشلیتس
لورا امی اشلیتس نویسنده آمریکایی در زمینه ادبیات کودکان است. او یک کتابدار و داستان نویس در مدرسه پارک در بروکلندویل، مریلند است.او مدال نیوبری در سال 2008 را برای كتاب كودكانش با عنوان مسترهای خوب دریافت كرد! خانمهای شیرین! صداهایی از یک دهکده قرون وسطایی، و افتخارنیوبری سال 2013 برای کتاب فرزندانش، شکوه و جلال را دریافت کرد. او همچنین برنده جایزه اسکات اودل در سال 2016 برای داستان های تاریخی، جایزه ملی کتاب یهودیان 2015 و جایزه کتاب سیدنی تیلور برای کتاب بزرگسالان جوان خود، "دختر استخدام شد...
نکوداشت های کتاب تجمل و تاریکی
As mysterious and timeless as a fairy tale.
اسرارآمیز و ماندگار به اندازه ی یک داستان پریان.
Booklist Booklist

The work of a master of children’s literature.
اثر یکی از استادان ادبیات کودک.
New York Times New York Times

A highly original tale about children caught in a harrowing world of magic.
داستانی فوق العاده بدیع درباره ی کودکانی که در جهانی هراس انگیز از جادو گیر افتاده اند.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب تجمل و تاریکی (لذت متن)
به نظرش می رسید که گردنش کبود شده، اما در تاریکی اتاق، تشخیص آن سخت بود. اگر بافت موهایش را باز می کرد، کسی زخمش را نمی دید. نمی دانست آن را بپوشاند یا نه.

از این که «گریزینی» او را کتک زده بود، خجالت می کشید؛ از طرفی می خواست دیگران هم ببینند و بدانند که «گریزینی» با او چه کرده و از دست او عصبانی شوند.

به این فکر کرد که اگر پدرش بود، چه می کرد. چشمانش پر از اشک شد. هرگز کسی با این شدت با او برخورد نکرده بود. دیده بود که «گریزینی» به «پارسفال» سیلی زده، اما خودش همیشه از این گونه تنبیه ها جان سالم به در می برد.