من ضد هرگونه تعریف برای عشق هستم زیرا جمع همه تعریف هاست . عشق ضد همه پندهای قدیمی و ضد همه متن ها و ضد همه آیین هاست . عشق را تنها تجربه ها می سازد . همانگونه که دریا را ، بادها و کشتی ها ، و کسی نمی تواند از جنگ بگوید جز جنگاور . من عشق می ورزم اما اگر درباره آن بپرسید بهتر است که هیچ نگویم .
دوستِ صمیمیام که تراژدی و اندوه و غربت را درچشمانت میخوانم ما مردمی هستیم که شادی را نمیدانیم! بچههای ما تاکنون رنگین کمان ندیدهاند اینجا کشوری است که درهای خود را بسته است و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است! کشوری که به کبوتر شلّیک میکند، و به ابرها و ناقوسها. اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد و شاعر هراس از شعر خواندن! اِکولالیا در اینستاگرام اینجا کشوری است که راهی برای پیمودن ندارد حتی مگس از پریدن میترسد و شب شعری برگزار نمیشود! اینجا کشوری است که نیمی از آن سیاهچال است نیمِ دیگر نگهبان ! مُردگان با همسرانِ یکدیگر ازدواج کردهاند و روشن نیست مردمانش کجا رفتهاند! گردشگرِ مو طلایی فرانسوی به من میگوید کشورِ شما زیباترین کشوری است که من دیدهام! اینجا باران میخندد گلها میخندند هلو و انار میخندد بوتههای یاسمن از دیوارها آویزانند پس چرا درکشورِ شما هیچ آدمی نمیخندد ؟! ■ اکولالیا / نزار قبانی ترجمه از یدالله گودرزی *خوانشی تازه ازمقدمه ابن خلدون
زنی در من قدم میزند.
ماندگار و فوق العاده مخصوصا با صدای استاد اردشیر رستمی
کتابی بینظیر
بهترین ترجمه قبان
ترجمههای گودرزی عالی بودن. من به عنوان یه دنبالگر حرفه ای کتاب باید بگم که ترجمههای ایشون از قبانی از ترجمههای بقیه بهتر بود. ممنون
به چاپ چهارم رسیده؟ خیلی جالبه که مردم هنوز کتاب میخونند
تازه خوندمش. خیلی به دلم نشست.
قهر کن هرجور که میخواهی احساساتم را جریحه دار کن بزن گلدانها و آینه هارا بشکن مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن هر چه میخواهی بکن هر چه میخواهی بگو تو مثل بچههایی ، محبوبِ من که دوستشان داریم هرقدر بد باشند قهر کن حتی وقتی که میخروشی هم خواستنی هستی خشمگین شو اگر موج نبود ، دریا هم نبود مثل رگبار ، توفانی شو قلب من همیشه تورا میبخشد عصبانی شو من تلافی نمیکنم تو کودکی بازیگوش و مغروری و من مانده ام چگونه از پرندگان انتقام میگیری اگر روزی از من خسته شدی برو و سرنوشت را متهم کن و مرا برای من همین اشک و اندوه کافی است سکوت دنیایی است و اندوه نیز برو اگر ماندن سخت است که زمین ، زنان را دارد و عطر را و سیه چشمان را هنگامی که خواستی مرا ببینی و چون کودکان نیازمند مهربانی ام شدی به قلب من بازگرد تو در زندگی من مثل هوایی مثل زمین ، مثل آسمان قهر کن هرجور خواستی برو هرجور خواستی برو هروقت خواستی امّا سرانجام روزی برمی گردی آن روز درمی یابی که وفاداری چیست نزار قبانی ترجمه : یدالله گودرزی
بخشی از کتاب زنی در من قدم میزند بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم میدهد این است که چرا نمیتوانم بیشتر دوستت بدارم و بیشترین چیزی که دربارهٔ حواس پنجگانه عذابم میدهد این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟! زنی بینظیر چون تو به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد به عشقهای استثنائی و اشکهای استثنایی... بیشترین چیزی که دربارهٔ «زبان» آزارم میدهد این است که برای گفتن از تو، ناقص است و «نویسندگی» هم نمیتواند تو را بنویسد! تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی و واژههای من چون اسبهای خسته بر ارتفاعات تو له له میزنند و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست مشکل از تو نیست! مشکل از حروف الفباست که تنها بیست و هشت حرف دارد از این رو برای بیان گسترهٔ زنانگی تو ناتوان است!
کتابش عالی بود خیلی. استفاده بردم