کتاب خروج آخر

Kill the Next One
کد کتاب : 41548
مترجم :
شابک : 978-6003768345
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 542
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب خروج آخر اثر فدریکو اکسا

کتاب خروج آخر یک تریلر جسورانه روانشناختی نوشته ی فدریکو اکسا می باشد.
شخصیت اصلی این داستان که به تازگی متوجه شده که دچار تومور مغزی است و در این بین به ناگاه یک پیشنهاد ویژه به او داده می شود. گروهی تحت عنوان باشگاه خودکشی، از او می خواهند که به آنها بپیوندد. داستان که روایت خطی و سرراستی ندارد و شما را با موقعیتی بخصوص رو به رو می کند که گهگاهی عجیب بنظر می رسد و گاهی هیجان انگیز. تا انتهای کتاب برای خواننده مشخص نخواهد شد که برای شخصیت اصلی چه سرنوشتی قرار است رقم بخورد. همین امر ممکن است حتی شما را کلافه بکند. باید صادق باشیم و به این امر اشاره کنیم که کتاب خروج آخر یکی از بهترین داستان های نوشته شده درباره موضوع خودکشی است که با مابقی آثار در این ژانر فرقی بخصوص دارد که از همان صفحات ابتدایی کتاب به این امر پی خواهید برد.
این کتاب توسط آریو یزدان بخش به فارسی برگردانده شده و چاپ اول آن در سال 1399توسط انتشارات نگاه به بازار کتاب روانه شده است.
فدریکو آکسات نویسنده کتاب خروج آخر در سال 1975 در بوینس آیرس ، آرژانتین متولد شد. اولین رمان وی به نام بنیامین ، توسط انتشارات سوما د لتراس در اسپانیا منتشر و به ایتالیایی ترجمه شد.

کتاب خروج آخر

قسمت هایی از کتاب خروج آخر (لذت متن)
در چند سانتی متری سرش، سنگینی اسلحه برایش بیشتر و بیشتر میشد. اگر این مهمان ناخوانده صدای تیر را بشنود، فورا با پلیس تماس میگیرد و نقشه اش نقش بر آب می شود. اهلی و بچه ها به شهربازی رفته بودند و تد نمی خواست خبر مرگش را دور از خانه شان به آنها بدهند؛ چنین چیزی برایش قابل تحمل نبود. صدای زنگ چند بار شنیده شد. - - زود تصمیم بگیرید تا وقتی در را باز نکنید، من از اینجا نمی روم!

هفت تیر در دستش میلرزید. آن را روی ران راستش گذاشت و در حالی که دست چپش را در موی سرش فرو می کرد، به مرد بیگانه ناسزا میگفت. بر آیا او نماینده شرکت تجاری بود؟ در این محله مرفه، از این واسطه های تجاری خوششان نمی آید، مخصوصا که مصر هم باشند. . فریادها و صدای زنگ برای چند ثانیه متوقف شد. تد از این سکوت استفاده کرد و با حرکتی آرام، دوباره، اسلحه را روی شقیقه اش گذاشت. به خودش میگفت شاید مرد بیگانه صرف نظر کرده و رفته باشد، اما دوباره صدا کرد و در زد.