کتاب همراز

Hamraz
کد کتاب : 41746
شابک : 978-9647543921
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 504
سال انتشار شمسی : 1387
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---
منیر مهریزی مقدم
متولد سال 1347 در شهرستان سبزوار (خراسان رضوی) و فرزند هفتم یک خانواده پرجمعیت و صمیمی هستم: 6 خواهر و 3 برادر. پدر مرحومم راننده کامیون بود و مادر مهربان و زحمتکشم خانه دار (که البته ایشان در قید حیات هستند).از دوران کودکی فقط بازی های پرتحرک ( و البته بدون کامپیوتر! ) را به یاد دارم که هنوز از یادآوری و مرور آنها لذت می برم.از ابتدای ورود به کلاس اول ابتدایی، با علاقه خاصی به ادبیات، خصوصا املاء و انشاء در سال های بالاتر توجه کردم. با یادگرفتن حروف، در هر جا چشمم کار می کرد جمله سر هم می کر...
دسته بندی های کتاب همراز
قسمت هایی از کتاب همراز (لذت متن)
تا آن شب که زمزمه های عمه ها و پدر را از پشت در شنیدم قضیه را جدی نگرفته بودم. وقتی صحبت ها به زمزمه های آهسته تبدیل شد دلهره به جانم چنگ انداخت. یواشکی پشت در اتاقم گوش خواباندم عمه مهین می گفت : - به خدا داداش نمی دونی چقدر خانمه. ملوک دیدش، مگه نه ملوک. و صدای عمه ملوک. - آره به نظر من هم خیلی خانم و مقبول بود. خوبیش اینه که بچه نداره. بچه اش نمی شده به همین خاطر با مژگان راه می یاد. نگران نباش. با چند لحظه تاخیر صدای پدر را شنیدم. - نمی تونم نگران نباشم. هنوز هم می گم بهتره صبر کنیم وقتی مژگان هم مثل مجید رفت سر خونه و زندگیش اون موقع اقدام می کنیم. و باز صدای پر شور عمه مهین که حالا خیلی ازش بدم آمده بود. - این حرف رو نزن داداش. مژگان الان سن حساسی داره که نیاز به سایه مادر داره. بهت قول می دم که راحت با هم کنار می یان. خصوصا از طرف فرشته خانم که کاملا خیالم راحته. وصدای عمه ملوک.