کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار

Bury My Heart at Dasht-e Leili
(سرگذشت شگفت انگیز نخستین عضو امریکایی القاعده)
کد کتاب : 44370
مترجم :
شابک : 978-6003768321
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار اثر مجموعه ی نویسندگان

کتاب "قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار"، نوشته‌ی مارک کوکیس، ریچارد ماهونی و کارلوتا گال، ترجمه‌ی محمد قراگوزلو و منتشر شده توسط انتشارات نگاه، داستانی پرماجرا و جذاب از زندگی نخستین عضو آمریکایی القاعده را روایت می‌کند.

در این کتاب، ما با جان، یک جوان آمریکایی آشنا می‌شویم که تغییر مذهب می‌دهد و به اسلام می‌پیوندد و نام "سلیمان الفارس" را برای خود انتخاب می‌کند. او به منظور فراگیری زبان عربی و عمق بخشیدن به مطالعات اسلامی، به کشور یمن سفر می‌کند و پس از چندین سفر بین یمن و آمریکا، در نهایت به پاکستان می‌رود و در نهایت به افغانستان می‌پیوندد تا در جبهه‌ی طالبان در دفاع از آرمان‌های اسلامی شرکت کند.

داستان او روز به روز شاهد جنگ و فداکاری جنگجویانی است که زندگی خود را در این راه از دست داده‌اند. او از آمریکا و سیاست‌های آن متنفر است و آن را مسئول تمام جنگ‌ها می‌داند...

در این کتاب شما به عمق روحیات جان و چالش‌های او در اطراف دنیای اسلامی و جنگ‌های پیچیده‌ای که درگیر شده‌است، می‌پردازید. این داستان الهام‌بخش و جذاب با جزئیات زندگی و ماجراهای او، خوانندگان را به تأمل و تامل در مسائل اسلامی و جهانی می‌کشاند.

کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار

قسمت هایی از کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار (لذت متن)
هوا سرد و خشک و سوزان بود. ستون کانتینرهای اسیران پشت دروازه‏ی زندان صف کشیده بودند و منتظر باز شدن درهای آهنی زنگ زده بودند. تقریبا صدای ناله‏ی زندانیان خاموش شده بود. اسیران به شکل شوم و شگفت‏انگیزی ساکت شده بودند. دو سرباز مسلح به کلاشینکف به اولین کانتینر نزدیک شدند و به محض اینکه در آن را گشودند، جسدهای جنگجویان طالبان مثل ماهی‏های مرده بیرون ریخت. لباس‏های اسیران پاره و خیس و خونی بود.

جان با پشتکاری شگفت درس می خواند. او از طریق پیشبرد برنامه های فشرده برای حفظ قرآن می کوشید. روزانه تا هشت ساعت پای حفظ و تلاوت قرآن می نشست! بقیه ی وقتش را در کلاس بود یا مشغول مکالمه و مباحثه با مفتی. مفتی محمد التماس خان به یاد می آورد: «سلیمان همیشه و در تمام اوقات شبانه روز مراقب مطالعات خود بود. او مصمم بود هرطور که شده تمام قرآن را حفظ کند. او مرتب از من پرسید که در طول چند سال و چند ماه می تواند قرآن مقدس را حفظ کند. او نگران بود.» بعد از دو ماه، وقتی مفتی احساس کرد که مطالعات جان به اندازه ی مطلوب پیش رفته از او خواست که به عنوان مکبر در نمازهای مدرسه مشارکت کند. مفتی همچنین از جان خواهش کرد که اذان های مدرسه را نیز بگوید. جان جوانی کم رو و خجالتی بود. به همین سبب نیز با پیشنهاد معلم خود مخالفت کرد. مفتی اما کوتاه نیامد: «سلیمان! برادرم! اینک زمان موعود رسیده. برخیز برادرم! برخیز!»