فیل خان کیک تولد بچه اش را گرفته بود زیر بغلش. داشت از زیر درخت نارگیل رد می شد که یکهو... شاتالاپ! یک نارگیل گنده قدر یک هندوانه صاف افتاد وسط کیک تولد. هرچه خامه و خرده کیک بود، پاشید تو صورت فیل خان. فیل که سر و وضع مسخره ای پیدا کرده بود، صورتش را با خرطومش پاک کرد و نگاهی به بالای سرش انداخت تا ببیند اوضاع از چه قرار است. چشمش افتاد به یک بچه میمون که داشت روی درخت تاب می خورد...
کتاب شیرخان و خورشت کلم