کتاب داستان های عبرت انگیز

Les nouvelles de Miguel de Cervantes Saavedra
کد کتاب : 45817
مترجم :
شابک : 978-6229723517
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 576
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1867
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب داستان های عبرت انگیز اثر میگل سروانتس

میگوئل د سروانتس نویسنده ی اسپانیایی بود که به طور گسترده ای به عنوان بزرگترین نویسنده ی اسپانیایی زبان در جهان شناخته می‌شود. این رمان نویس برجسته بیشتر به خاطر رمان دن کیشوتش شناخته می شود، اثری که اغلب به عنوان اولین رمان مدرن و یکی از قله های ادبیات جهان ذکر می شود.
بخش اعظم زندگی او در فقر و گمنامی سپری شد، در حالی که بخش عمده ای از آثار باقیمانده او در سه سال قبل از مرگش تولید شد، زمانی که توسط کنت لموس حمایت شد و مجبور به کار نشد. با وجود این، تأثیر و سهم ادبی او با این واقعیت منعکس شده است که اسپانیایی اغلب به عنوان "زبان سروانتس" شناخته می شود.
در سال 1569، سروانتس مجبور به ترک اسپانیا شد و به رم نقل مکان کرد، جایی که در خانه ی یک کاردینال کار می کرد. در سال 1570، او در یک هنگ پیاده نظام نیروی دریایی اسپانیا نام نویسی کرد و در نبرد لپانتو در اکتبر 1571 به شدت مجروح شد. او تا سال 1575 به عنوان سرباز خدمت کرد، زمانی که توسط دزدان دریایی بربری دستگیر شد. پس از پنج سال اسارت، آزاد شد و به مادرید بازگشت.
داستان های عبرت انگیز شامل 12 داستان کوتاه است که توسط این نویسنده ی پر آوازه ی اسپانیایی بین سال ها 1558 تا 1603 نوشته شده و اگر ارزش ادبی بیشتری از دن کیشوت نداشته باشند، به یقین ارزش کمتری نیز ندارند. این داستان‌ها هدفی جز دادن درس های اخلاقی ندارد و به خواننده می آموزند که کجراهه را گزیدن چه نتایج ناگواری به بار می‌آورد.

کتاب داستان های عبرت انگیز

میگل سروانتس
میگل د سروانتس ساودرا، زاده ی 29 سپتامبر 1547 و درگذشته ی 22 آپریل 1616، نویسنده ی اسپانیایی بود که به عنوان بزرگترین نویسنده ی اسپانیایی زبان و یکی از پیشگامان عرصه رمان نویسی در جهان شناخته می شود.اطلاعات اندکی از سال های ابتدایی زندگی سروانتس در دستر است. به نظر می رسد که او در بیشتر دوران کودکی اش به همراه خانواده از شهری به شهر دیگر می رفته و سرانجام در مدرسه ی شاهنشاهی در مادرید ثبت نام کرده است. سروانتس در همین زمان با دختری به نام جوزفینا آشنا می شود و این دو به هم دل می بازند. آن ها ...
قسمت هایی از کتاب داستان های عبرت انگیز (لذت متن)
اما بلافاصله صدای گریه نوزادی برخاست و دن خوان به یک اندازه متحیر و ناراحت از فریادهای نوزاد، نمی دانست چه کند در چنین ماجرایی چه تصمیمی بگیرد؛ زیرا به نظرش رسید چنانچه برگردد و در بزند، مادر کودک را به خطر می اندازد، و اگر کودک را آنجا بگذارد او با خطر مواجه خواهد بود. از سویی اگر کودک را به خانه می برد آنجا کسی نبود که بتواند از او مراقبت کند و در تمام شهر هم کسی را نمی شناخت که بتواند کودک را به او بسپارد. سرانجام چون دید که به او گفته اند کودک را در جای امن بگذارد و بلافاصله بازگردد، تصمیم گرفت او را به خانه ببرد و به دست لله ای که به او خدمت کند بسپارد، سپس برگردد و ببینید آیا کمکش در کاری ضروری است، زیرا به خوبی متوجه شده بود که او را به جای شخص دیگری گرفته اند، و براثر اشتباه کودک را به او سپرده اند.