در تاریکی می شنویم که «دیزی» از پشت صحنه صدا می زند: «آیدلا، می روم سوپرمارکت.» ماشینی استارت می خورد؛ و سپس صدای تصادفی وحشتناک را می شنویم که به دنبالش صدای بنگ و بوم و شکستن چوب و الوارهایی می آید.
سر و صدای سرسام آور تصادف ناگهان قطع و نورها روی نشیمن خانه ی «دیزی ورتان» روشن می شود. «دیزی» هفتاد و دو ساله پیراهنی تابستانی و کفش هایی پاشنه بلند پوشیده است. همه چیز او-موهایش، پوشاکش، و راه رفتنش-می گوید که او قبراق و سرحال و پرانرژی است.
ظاهرا در سلامت کامل است. پسرش، «بولی ورتان»، چهل ساله و تاجری با تیپ تاجرهای جوان است. او سخت پرافاده است که البته شایستگی اش را دارد. «ورتان ها» یهودی هستند، اما لهجه ی پررنگ «آتلانتایی» دارند.