کتاب جاده ی انقلابی

Revolutionary Road
کد کتاب : 48417
مترجم :
شابک : 978-6227280180
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 324
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1961
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

برگزیده ی جایزه ی ملی کتاب آمریکا سال 1962

معرفی کتاب جاده ی انقلابی اثر ریچارد ییتس

جاده انقلابی اولین رمان نویسنده آمریکایی ریچارد ییتس درباره زندگی حومه‌ای در دهه 1950 در سواحل شرقی است. در سال 2005 ، این رمان توسط نیویورک تایمز به عنوان یکی از 100 بهترین رمان انگلیسی زبان از 1923 تا به امروز معرفی شد.

اقتباسی سینمایی از این کتاب ، با بازی لئوناردو دی کاپریو ، کیت وینسلت و کتی بیتس ، به کارگردانی سام مندس و نویسندگی جاستین هیث ، در سال 2008 منتشر شد.

داستان این رمان که در سال 1955 اتفاق می افتد ، بر امیدها و آرزوهای فرانک و آوریل ویلر ، حومه نشینان مطمئن کانکتیکات تمرکز دارد.

در شماره اکتبر 1999 مجله بوستون ریویو ، ییتس در مورد موضوع اصلی خود نقل قول کرد: "اگر کار من موضوعی داشته باشد ، من گمان می کنم که یک موضوع ساده است: اکثر انسانها ناگزیر تنها هستند و تراژدی آنها در همین نهفته است." فرانک و آوریل با وجود همه امیدها و رویاهای شخصی خود قادر به برقراری ارتباط بین آنها نیستند. این سندرم در شخصیت های دیگر ، شپ و میلی کمپبل و آقای و خانم گیوینگز نیز مشاهده می شود. ناامیدی و اشتیاق ویلرز برای چیزی بهتر نشان دهنده بقایای پاره شده رویای آمریکایی است.

کتاب جاده ی انقلابی

قسمت هایی از کتاب جاده ی انقلابی (لذت متن)
مسئله این بود که از همان ابتدای کار از این می ترسیدند که خودشان را مضحکهٔ عام و خاص کنند و چون از پذیرش آن ترس نیز واهمه داشتند، ترسشان دوچندان شده بود. اوایل تمرین هایشان روزهای شنبه برگزار می شد _انگار همیشه یکی از آن بعدازظهرهای فوریه یا مارس بود که باد نمی وزید و آسمان سفید و ابری بود و درخت ها تیره و مزارع و تکه جنگل های قهوه ای، برهنه و بی پناه، مابین دلمه های برف کهنه نشسته بودند. بازیگرها که از درهای جورواجور آشپزخانه هایشان بیرون می آمدند و مکثی می کردند تا دکمه های پالتوهایشان را ببندند یا دستکش هایشان را دست کنند، منظره ای می دیدند که صرفا معدود خانه های قدیمی و فرسوده با آن جور درمی آمد؛ در آن منظره خانه های خودشان وصله هایی ناجور بودند و به مشتی اسباب بازی نو می ماندند که سهل انگارانه و اتفاقی شب قبل بیرون خانه مانده و باران بر آن ها باریده باشد.

ماشین هایشان هم همان قدر ناجور بودند_ بی جهت بزرگ و براق با رنگ های آب نباتی، انگار هر بار گل به هوا پاشیده بود، خودشان را پس کشیده بودند مبادا گلی شوند، شرمناک از میان خیابان ها و جاده های پرچاله چوله می خزیدند که از هر سو به بزرگراه هموار و بی انتهای دوازدهم منتهی می شد. با رسیدن به آن بزرگراه، ماشین ها دیگر وصلهٔ ناجور نبودند و در فضایی در سیطرهٔ خودشان نفسی راحت می کشیدند، در دره ای روشن و طولانی از پلاستیک های رنگی و ورق های شیشه و فلز ضدزنگ _ بستنی فروشی کینگ کن۳، پمپ بنزین موبیلگس۴، فروشگاه شاپوراما۵، ساندویچ فروشی ایت۶ البته دست آخر یک به یک باید توی فرعی می انداختند و به سمت بالا می راندند، به خیابان شهرستانی مآب و بادخیزی که به دبیرستان مرکزی منتهی می شد و همگی باید در پارکینگ سوت وکور بیرون سالن دبیرستان پارک می کردند.