کتاب شراب خام

Raw Wine
کد کتاب : 4853
شابک : 9789647390583
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1968
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 15
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب شراب خام اثر اسماعیل فصیح

"شراب خام" نخستین رمان منتشر شده به قلم "اسماعیل فصیح" است که علاوه بر استقبال فوق العاده ی مخاطبان از خود رمان، فیلمی هم بر اساس داستان آن با بازی "داوود رشیدی" ساخته شد. "شراب خام" قصه ی مردی جوان به نام "جلال آریان" است که در آمریکا به تحصیل مشغول بوده و حال به ایران بازگشته تا به دلایلی از برادر مریضش "یوسف" مراقبت کند. "یوسف" که کنج بیمارستان تحت مداواست، از شخصیتی منحصر به فرد برخوردار است؛ او بسیار کمال گراست و اکنون تنها می خواهد بمیرد و راهی بهشت شود. برعکس او "جلال" شخصیت متعادل تری داشته و وابستگی و توقع خاصی از زندگی ندارد. او نه خیلی امیدوار است و نه انتظار به خصوصی از زندگی دارد، تنها می داند که باید صبر کرد و زندگی را ادامه داد. به این دو شخصیت، "ناصر تجدد" را هم اضافه کنید که معتقد است زندگی پوچ و بی ارزش و است و یکی از بخش های جذاب قصه، گفت و گوهایی است که بین "جلال" و "ناصر" برقرار است.
"جلال آریان" خواهری هم به نام "فرنگیس" در جنوب دارد. بعد از جریاناتی که در اداره پیش می آید، او مجبور است به جنوب سفر کند. کارمندی به نام "مهین" که باردار هم بوده، استعفا می دهد و دست به خودکشی در قطار می زند. حالا "جلال آریان" همچون یک کارآگاه، به دنبال کشف رازهای این اتفاق است. "اسماعیل فصیح" از نگارشی سلیس برای روایت داستان "شراب خام" بهره برده و این قصه ی سرشار از هیجان، خواننده را به سال های پیش از انقلاب و جایی که نویسنده خط قرمزها را پشت سر می گذارد، خواهد برد.

کتاب شراب خام

اسماعیل فصیح
اسماعیل فصیح (۲ اسفند ۱۳۱۳ در تهران - ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در تهران) داستان نویس و مترجم ایرانی بود. وی در دهه های شصت و هفتاد جزو پرفروش ترین نویسندگان معاصر بود. رمان های شراب خام، داستان جاوید، ثریا در اغما و درد سیاوش از مهم ترین آثار او به شمار می روند.اولین رمان فصیح به نام شراب خام در سال ۱۳۴۷ در انتشارات فرانکلین و زیر نظر نجف دریابندری و ویراستاری بهمن فرسی منتشر شد. مجموعه داستان خاک آشنا در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات صفی علی شاه و رمان دل کور در سال ۱۳۵۱ توسط انتشارات رز منتشر شد. سبک ساده و طن...
قسمت هایی از کتاب شراب خام (لذت متن)
هواپیما با صدا و تکان از زمین بلند شد. شهر ولنگ و واز تهران با خیابان های دراز و میدان های وسیعش برای چند لحظه ای زیر چشم بود. بعد همه چیز محو شد. فقط بیابان و آسمان از پنجره پیدا بود. من آدم خیال پروری نیستم. نشستن توی هواپیما و پرواز از بالای ابرها مرا یاد عالم و زمین و زندگی و آسمان و ملکوت و هیچی نمی اندازد. تا آن جا که من می دانم هواپیما کوتاه ترین و سریعترین فاصله دو نقطه در مسافرت است. یک ساعت دیگر در آبادان پایین می آمدیم. از آبادان نیم ساعت طول می کشد تا با اتومبیل به خرمشهر بروم. مأموریتی داشتم و باید آن را انجام می دادم. و حالا خسته بودم. چشم هایم را بستم و دست هایم را پشت سرم گذاشتم. سر و صدایی چشمانم را باز کرد. یک خارجی از دستشویی هواپیما بیرون آمده و در را محکم به هم زده بود. قدش بلند، سرش تاس و صورتش لاغر بود. شکل مستر گراهام بود. معلم شیمی سابقم در دانشگاه مینه سوتا بود. قیافه هایی هست که همیشه در مغز آدم باقی می ماند. به یاد مستر گراهام و بعد به یاد ایالت مینه سوتا افتادم. به یاد روزهایی افتادم که در آن آپارتمان زیرزمینی زندگی می کردم، و بعد یاد آخرین روزهای واشینگتن و قسمت های بد و تلخ آخرین روزهای امریکا... به دختر مهماندار گفتم یک بطری آبجو برایم آورد. آبجوی شمس خوبی بود و خستگی و گرسنگی و اثر شمس اعصابم را کمی کرخ کرد و دوباره سرم را تکیه دادم و خوابم برد.

صبح بود، داشتم می رفتم سرکار. سر چهارراه پهلوی و تخت جمشید پیچیدم دست چپ و رفتم به طرف خیابان ویلا. ترک های پرتقال فروش کنار خیابان پای دیوارها نشسته و پرتقال هایشان را با دستمال صیقل می دادند و برای مشتری ها ترگل ورگل می کردند. بچه مدرسه ای ها از هر طرف می رفتند مدرسه. اتوبوس های دو طبقه از مسافر تلنبار بودند. پاسبان ها دستهایشان را روی آتش جگرکی ها گرم می کردند. تهران داشت از خواب بیدار می شد. سگ ها از زیر پله ها می آمدند بیرون. اتومبیل را کنار دیوار پارک کردم و وارد عمارت شرکت شدم. آن سال، محل کمپانی امریکن آلمر در یکی از خانه های دوطبقه معمولی خیابان ویلا بود. حیاط جلو ساختمان پر از گل و چمن بود. دیوارها از شاخه های پیچ سبز پوشیده شده بودند. طبقه پایین شامل یک دفتر بزرگ عمومی و انبار و دفتر حسابداری و بایگانی بود. طبقه بالا مخصوص رئیس و معاونها و مشاورها بود. از اول آبان من یکی از مشاورها و معاون های رئیس بودم. ولی فکر نکنید که معاون ها و مشاورها شخصیت های بزرگی بودند. در حقیقت تمام خرکاری ها و مسئولیت ها و پادویی ها به عهده ما بود. این هم یک جور زندگی بود. باید پول در آورد.