کتاب فصل شیدایی لیلاها

Season of Love for Leilas
کد کتاب : 5271
شابک : 978-9643375928
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 184
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب فصل شیدایی لیلاها اثر سید علی شجاعی

در کتاب "فصل شیدایی لیلاها"، برنده جشنواره ملی جوان ایرانی، هفت راوی داستان حرکت حضرت حسین (ع) از تاریخ ۱۸ ذی‌الحجه تا غروب عاشورا را بازگو می‌کنند. این راویان کمتر شناخته‌شده و کمتر شنیده‌شده از دوران عاشورا هستند؛ زهیر بن قین، ضحاک بن عبدالله مشرفی، حر بن یزید ریاحی، عبید الله بن حر جعفی، عمرو بن قرظه انصاری، شبث بن ربعی و خود نویسنده.

این کتاب برجسته‌ترین لحظات تصمیم‌گیری و تردیدهای افراد در زمان عاشورا را به تصویر می‌کشد. آن‌هایی که در کنار سیدالشهدا (ع) ایستاده‌اند و پشت نکرده‌اند و به شجاعت و رشادت خود وفادار مانده‌اند، فردایی بی‌نظیر در تاریخ را پیش روی خود دیده‌اند.

داستان هفت راوی راویانه‌ای دارد که هر بخش از داستان کربلا را از زبان یکی از آنها بیان می‌کند؛ از جمله زهیر بن قین، ضحاک بن عبدالله مشرفی، حر بن یزید ریاحی، عبید الله بن حر جعفی، عمرو بن قرظه انصاری، شبث بن ربعی و نویسنده خود.

فصل شیدایی لیلاها، داستان انسان‌هایی عادی را روایت می‌کند که دغدغه‌ها و ترس‌های زندگی را داشتند. اما با انتخاب‌هایی که کردند، جاودانه شدند و به دلیل شجاعت و رشادتشان، نامشان در تاریخ ماندگار شد. آنها در لحظات شیدایی، بهترین تصمیم‌ها را گرفتند و نامشان در تاریخ به عنوان پاره‌ای از شجاعت و دلاوری‌های بی‌بدیل ثبت گردید.

کتاب فصل شیدایی لیلاها

سید علی شجاعی
سید علی شجاعی مهندس صنایع، تحلیل سیستم‌ها و قائم مقام انتشارات کتاب نیستان است. او در کارنامه‌ خود بیش از صد اثر چاپ شده در حوزه پوستر، جلد کتاب و نشانه و همچنین صدها یادداشت و تحلیل و گفتگو با رسانه‌ها در حوزه مدیریت فرهنگی،‌ صنعت نشر و کتاب دارد. علی شجاعی مدرس فلسفه اسلامی، فلسفه غرب، منطق و کلام است و تألیفات متعددی دارد که برخی از آن‌ها به‌شرح زیر است: • انتشار داستان کوتاه Take Me Into Your Dreams, Maria در مجله Grey Sparrow. آمریکا • انتشار داستا...
قسمت هایی از کتاب فصل شیدایی لیلاها (لذت متن)
ضحاک خاک بر سر می ریزد، روی می خراشد، پیراهن چاک می دهد، ضجه می زند؛ اما جانش لختی آرام نمی گیرد. جنون بر تار و پود وجودش چنگ انداخته. در سکوت مدام بیابان، تنها نالۀ ضحاک است که گاه در فراز می آید و دوباره خاموشی. کاش می توانستم دلم را... دلی نمانده... این سینۀ سوخته... کاش لااقل می توانستم آب بیاورم به این عقل سوزی... کدام عقل... چه اندیشۀ کودکانه ای... کاش مرده بودم پیش از این... کاش به نوزادی قربانی می شدم... کاش... چه قدر عقل حقیر است در بازی دل... چه مرکب کندی است این خرد... تمام آب های عالم هم کفاف نمی دهد خودسوزی عقلم را... می ترسم بمیرم و باز پشیمانی همراهم باشد... می ترسم برخیزم به قیامت و افسوس با من... تمام سنگریزه های این بیابان، آه و دریغ مرا شنیده اند... چه سود... اگر آسمان ها هم به نالۀ من بسوزند، باز زمان با این همه خست، کمی به عقب بر نمی گردد و آفتاب، دوباره به ظهر نمی آید... من فقط محتاج یک نیم روزم... همین... کاش همۀ عمرم را می توانستم برابر کنم با یک غروب... لعنت به مکر ایام، که همۀ همراهی ام را چه ارزان از چنگم بیرون کشید...