کتاب استخوان های دختران

Les os des filles
  • 25 % تخفیف
    129,000 | 96,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: گیوا گیوا
    نویسنده:
کد کتاب : 55713
مترجم :

شابک : 978-6004517997
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

برنده جایزه «نویسنده جوان» 2016

برنده جایزه «ودویل» 2019

کتاب برگزیده خوانندگان 2020

لین پاپن
لین پاپین در 30 دسامبر 1995 در هانوی از پدری فرانسوی که مورخ بود و مادری ویتنامی که مترجم بود متولد شد. او در ویتنام بزرگ شد و در 10 سالگی به فرانسه رفت و در آنجا پنج بار مدرسه عوض کرد.
قسمت هایی از کتاب استخوان های دختران (لذت متن)
در ویتنام، هر جنازه را به مدت سه سال در قبری متناسب با اندازهٔ آن دفن می کنند و بعد از بخار شدن گوشت جسد، آنچه را باقی مانده است، به صندوقچه های کوچک محقری انتقال می دهند. این باقیمانده، چیزی نیست جز استخوان؛ استخوان هایی که یکّه و تنها باقی می مانند، به هم می خورند و صدا می دهند. بنابراین، قبرستان از تعدادی صندوقچهٔ کوچک حاوی استخوان تشکیل شده است. زیرا، تابوت اول، موقتی و عمومی است و جز برای استخوان گیری به کار دیگری نمی آید و هر سه سال یک بار، همچون استراحتگاه سرراهی، میزبان جنازه های مختلف می شود. در تابوت دوم نیز، چیزی جز استخوان های تمیز وجود ندارد. گویی گوشت، چنانکه در طول زندگی، متغیر و بی ثبات بوده، پس از مرگ نیز اهمیت چندانی ندارد؛ گوشتی که گاه تازه، لطیف و صاف، گاه چروکیده، بیمار و لکه لکه، گاه نرم و کشیده، گاه زبر و شل، گاه سلاخی شده بوده. احساسات گوشتی، قطره قطره ریخته و می گذرند، عواطف دنیوی راهشان را کشیده و می روند و دیگر چیزی جز احساسات استخوانی که مهم تر از هرچیزی هستند، باقی نمی ماند. عاقبت همهٔ ما همین است. چه شیرین! شیرین از آن جهت که بین همهٔ ما مشترک است. بعد از آن همه بی عدالتی، خطر و تنش، آن همه شادی، خنده، ترس، عشق، نفرت، ناملایمات و هیجانات، آن همه حادثه، سفر، بحران، بیماری و ... که هر یک از ما را به نوعی زیر بار زندگی، از ریخت و قواره درخواهدآورد، در نهایت استخوان خواهد ماند. حداقل چیزی که بوده ایم و حداکثر چیزی که تلاش کرده بودیم باشیم. حالا می فهمم آدم تا کجا باید بی بروبرگرد دوست داشته باشد و بی چشم داشت ببخشد: تا زمان رسیدن به همین یک مشت استخوان. مثل بیشتر وقت ها -از زمان تولدم- در فرودگاه هستم؛ بین دو قاره. یک پایم اینجا و پای دیگرم آنجاست. در سالن انتظار نشسته ام و معمایی در ذهنم طراحی می شود؛ معمای زمین گردی که هواپیماها دورش می چرخند و عده ای آدم را پشت سر خود جا می گذارند. اگرچه در مورد این گوی فشرده، این زندگی های کوتاه، این خشکی ها و دریاها، آنچه باید، دانسته و گفته شده است، اما باز هم جنگ در درون آن برپا می شود! هواپیماها از مقابلم رد می شوند. من، پاسپورت به دست، روی مبلی در سالن انتظار نشسته ام. هویتم، روی اوراقی که همهٔ آدم های دوروبرم یکی از آن را دارند، ثبت شده است. اینجا آرامش مطلق حاکم است؛ مردم در کنار یکدیگر ایستاده اند، مجله ورق می زنند، روی گوشی هایشان تایپ می کنند و برخلاف مردم رهگذر در خیابان یا آنهایی که در کافه ها مشغول گپ زدن هستند، هیچ قضاوتی در مورد هم نمی کنند، هیچ!