کتاب هندرسون شاه باران

Henderson the Rain King
کد کتاب : 559
مترجم :
شابک : 978-600-7439-51-7
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 456
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1959
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

سال بلو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1976

جزو لیست مدرن لایبرری (به انتخاب منتقدین)

معرفی کتاب هندرسون شاه باران اثر سال بلو

هندرسون شاه باران، نام رمانی است نوشته ی سال بلو که برای اولین بار در سال 1959 به انتشار رسید. این رمان به خاطر ترکیب گفتمان های فلسفی با ماجراجویی های طنزآمیز، یکی از ماندگارترین و محبوب ترین آثار این نویسنده ی بزرگ و تأثیرگذار به حساب می آید. داستان این کتاب تحسین شده، به زندگی میلیونری آمریکایی و میان سال می پردازد که در طلب زندگی ای جدید و جذاب تر، به قبیله ای آفریقایی وارد می شود. کارهای عجیب و غریب و شگفت انگیز هندرسون و عشق و علاقه ی نامحدود او به زندگی، تحسین و احترام قبیله را برمی انگیزد، اما زمانی که هندرسون باعث شروع بارش باران می شود، نزد مردم قبیله از یک قهرمان به یک منجی تبدیل می گردد. کتاب هندرسون شاه باران با داستان جذاب و سرگرم کننده ی خود، به انگیزه های مختلف انسان در زندگی نیز نگاهی ژرف می اندازد.

کتاب هندرسون شاه باران

سال بلو
سائول بلو، نویسنده ی آمریکایی کانادایی تبار بود که به خاطر دستاوردها و آثار ادبی خویش، برنده ی جایزه نوبل ادبیات، جایزه ی پولیتزر و نشان ملی هنر آمریکا شد. او تنها نویسنده ای است که سه بار برنده ی جایزه-ی کتاب ملی برای داستان شده است.سال بلو در ۱۰ ژوئن ۱۹۱۵ در خانواده ای یهودی در لانچین، کبک کانادا به دنیا آمد. پدر و مادرش چند سال قبل از تولد او از سن پترزبورگ روسیه به کانادا مهاجرت کرده بودند. او پس از خواندن رمان کلبه ی عمو تام، نوشته ی هریت بیچر استو، تصمیم گرفت که نویسنده شود. انتشار رمان...
نکوداشت های کتاب هندرسون شاه باران
It blazes as fiercely as a forest fire.
این اثر، همچون آتشی در جنگل، درخشان و سوزان است.
San Francisco Examiner

Rich with humor, impulsive creativity, and actual detail.
غنی از طنز، خلاقیت های فی البداهه و جزئیات واقعی.
Nation

This is a powerful, funny and moving book that shouldn't be missed by anyone seriously interested in the American novel.
این اثر، کتابی قدرتمند، طنزآمیز و تکان دهنده است و هر کس که به رمان های آمریکایی علاقه دارد، نباید این کتاب را از دست بدهد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب هندرسون شاه باران (لذت متن)
با خودم گفتم: «امروز برای من روز بزرگی است.» چون هنوز غرق خیالات شیرین شب قبل بودم، که سابقه نداشت، و مهم تر از آن معتقد بودم (و هنوز هم معتقدم) که دنیا داشت بهم روی خوش نشان می داد. موقع گفتگو با ویلاتالی، برخلاف آنچه تصور می کردم، خبری از این روی خوش نبود. به نظرم قبلا گفتم و اگر یادتان رفته حالا تکرار می کنم که خیال می کردم ویلاتالی می تواند هر وقت اراده کند، سرچشمه را نشانم بدهد. مشتش را باز کند و کلید همه رازهای دنیا را کف دستم بگذارد. ولی اتفاقی که افتاد، طور دیگری بود. چیزی بود مثل انعکاس سرخی آفتاب صبحگاهی بر دیوار خاکی و سفید کلبه کناری. خیلی هم رویم تاثیر داشت. چون بلافاصله لثه هایم به سوز افتاد و قفسه سینه ام دچار درد یا اختناقی شد که خبر از اتفاق خوشایندی می داد.

خیال می کردم تمام دنیا دارد زیر پایم می چرخد و اگر سوار اسب بودم، مجبور می شدم دست دراز کنم قارچ زین را بچسبم که زمین نخورم. انگار شکوه و عظمت خارق العاده ای من را به طرف خودش می کشد. همین که دیدمش، فهمیدم که اتفاق مهمی در راه است. من از وقتی یادم می آید، این طور لحظه ها را خوب می شناسم. لحظاتی که همه موجودات کر و لال عالم زبان باز می کنند و با من حرف می زنند. صدای زنگ ها و اشیا را می شنوم. بعد دنیا جلو چشمم چین می خورد و تغییر می کند و موج برمی دارد و بالا می رود و آرام می گیرد.

دیگر فشاری در قفسه سینه ام نبود و آن صدا را نمی شنیدم. صدا محو شده بود. من و چارلی و زنش، با بومی ها و ماشین ها و بقیه تجهیزات کنار دریاچه ای اردو زده بودیم. آب دریاچه نرم و سبک بود و نی ها و خزه ها در آن موج می زد و داخل شن ها پر از خرچنگ بود. تمساح ها لابه لای نیلوفرهای آبی گشت می زدند و دهن شان را که باز می کردند، می دیدم که چقدر این موجودات خیس و لزج می توانند از داخل گرم باشند. پرنده ها می رفتند تو دهن شان و دندان های شان را تمیز می کردند. با وجود این مردم این نواحی افسرده بودند. دل و دماغ نداشتند. رو درخت ها گل های پرمانندی درآمده بود و نی ها پاپیروس مرا یاد پرهای زینتی مراسم تشییع جنازه می انداختند. بعد از حدود سه هفته که با چارلی و زنش بودم و در کارهای فیلم برداری کمک شان می کردم و سعی می کردم به موضوع علاقه مند شوم، آن حالت دلتنگی دوباره پیدا شد و یک روز عصر باز آن صدای آشنا را شنیدم. دوباره شروع کرده بود به اذیت و آزار من که: می خواهم، می خواهم، می خواهم.