کتاب درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم

Dorsa Va Majerahaye Ajibe Kelase Dovom
کد کتاب : 57568
شابک : 978-6226839570
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 191
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم اثر نسیم مرعشی

کتاب "درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم" نوشته "نسیم مرعشی" است که داستانی بامزه و در عین حال چالش برانگیز برای کودکان را روایت می کند. این کتاب با لحنی دلنشین و جذاب برای کودکان نوشته شده است. از این جهت این کتاب می تواند هدیه ای مناسب از جانب والدین برای کودکان و به خصوص بچه مدرسه ای ها باشد. درسا دختر تپل مپلی است که مدرسه رفتن را دوست ندارد. او هربار به بهانه های مختلف سعی دارد از مدرسه رفتن شانه خالی کند. همین موضوع بامزه، روایت اصلی این داستان را شکل می دهد. در عین حال خانواده درسا مشکلات مالی مختلفی نیز دارند. همه این موارد کشمکش های داستانی را بیشتر می کنند. پس از وارد شدن درسا به مدرسه مشکلات حالا اینبار به شکل های مختلف برای او بوجود می آیند. مثلا او خواهر کوچکتری دارد که باید از او نگهداری کند. با وجود این مسایل او دختر قوی‌‌ای است که سعی دارد مشکلات را حل کند. فکر می‌کنی چه بلایی سر بچه‌ای می‌آید که تصمیم می‌گیرد نرود مدرسه و بقیه مجبورش می‌کنند که برود؟ این تعلیق بامزه در این داستان است که می تواند برای هر کودکی جذاب باشد. تازه فرض کن مجبور باشد صرفه‌جویی کند، چون امسال هیچی پول ندارند. خواهر کوچولویش اول صبح اول سالی، جیغ بزند و لباس نویش کثیف شود و معلمش هم... معلمش را که دیگر نگو.

کتاب درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم

نسیم مرعشی
نسیم مرعشی زادهٔ سال ۱۳۶۲ در اهواز، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی مکانیک، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی با کتاب پاییز فصل آخر سال است در سال ۱۳۹۳ برنده جایزه ادبی جلال آل‌احمد شد. «هرس» نام کتاب دیگری از این نویسنده است .
قسمت هایی از کتاب درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم (لذت متن)
من از اولش هم مدرسه را دوست نداشتم (اولش یعنی پارسال که کلاس اول بودم). یکی دو ماه اول را تحمل کردم، بعد که دیدم واقعا نمی شود، تصمیمم را گرفتم و خیلی منطقی به بابا گفتم: «من فکرهام رو کردم. از فردا نمی رم مدرسه.» او هم خیلی غیرمنطقی جواب داد: «نمی شه.» من هم که عادت دارم زور بشنوم، سرم را انداختم پایین و رفتم سراغ تکلیف هایم. بعد فکر کردم شاید آن طوری که همیشه مامان می گوید بابا یا حوصله ندارد یا خسته است یا زن ها را نمی فهمد. برای همین رفتم به مامان گفتم نمی خواهم بروم مدرسه. اما مامان هم انگار زن ها را کم تر از بابا می فهمد. چون عصبانی شد و بلافاصله یادش آمد تا آن موقع از سال و با این که فقط کلاس اول بوده ام، ریاضی ام همیشه «نیاز به تلاش بیش تر» بوده. بعد نشست روی مبل و بعد از کلی فکر کردن گفت: «کاریش نمی شه کرد. ریاضیت مثل همه چیزت به بابات رفته.» و کلی غصه خورد که به دایی مهندسم نرفته. از نظر مامان دایی هایم نابغه اند، ولی من فقط می توانم تا بیست بشمارم. هر چه می گویم: «نه مامان، تا دویست بلدم.» گوش نمی کند. عادت هم ندارد رازهای خانوادگی مان را پیش خودش نگه دارد. هرجا می نشیند مشکل ریاضی من را با عددهایی که بلدم بشمارم تعریف می کند و با زن دایی ملیکا شروع می کنند به غصه خوردن. اما بابام غصه نمی خورد. چون من به او رفته ام، می داند که اگر بخواهد برای من غصه بخورد باید برای خودش هم بخورد. تازه بابام دیده که همیشه دیکته و نگارشم «خیلی خوب» است. همیشه که همه چیز با هم درست درنمی آید.