کتاب خاطرات شیطان

Khaterate Sheytan
کد کتاب : 58042
شابک : 978-9642028436
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 84
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب خاطرات شیطان اثر غلامرضا حیدری ابهری

مجموعه ای از بیست داستان کوتاه کودکانه و پندآموز که با الهام از متون دینی، وسوسه ها و شگردهایی را که شیطان برای فریب آدم ها به کار می گیرد، بیان می کنند؛ به این امید که با فهم آن ها دیگر گول حقه های این موجود رانده شده از جانب خدا را نخوریم و در دام او گرفتار نشویم. کتاب حاوی خاطراتی است که شیطان دست به نگارش آن ها زده و از خوشحالی و یا غمی که آدم ها در اثر کار بد و خوب خود در او ایجاد کرده اند، سخن گفته است.

کتاب خاطرات شیطان

غلامرضا حیدری ابهری
غلامرضا حیدری ابهری، (زاده ۱ فروردین ۱۳۴۸ در تهران نویسنده و محقق در حوزه تعلیم و تربیت کودکان است.او تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند. به خاطر علاقه به علوم دینی، تحصیلات دورة دبیرستان را نیمه تمام رها کرد و به شهر قم رفت. در حوزه علمیه قم، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و از اساتید بزرگ حوزه بهره برد. وی سه سال نیز در مرکز فرهنگ و معارف قرآن به سؤالات کتبی دانش‌آموزان پاسخ می‌داد و سه سال با دارالحدیث همکاری می‌کرده‌است. غلامرضا حیدری ابهری، از سال ۱۳۸۶ در...
قسمت هایی از کتاب خاطرات شیطان (لذت متن)
امروز یک اتفاق بد برایم افتاد. اوه، اوه، اوه. دارم گریه می کنم، چون خیلی ناراحتم. گریه نکنم چه کار کنم؟ اوه، اوه، اوه. من یک ماه پیش کلی زحمت کشیدم تا مهسا با مرضیه قهر کند. آن موقع مهسا با مرضیه قهر کرد، ولی امروز با او آشتی کرد. الان همه ی ماجرا را برای تان تعریف می کنم. یک ماه پیش توی منچ بازی بین آن ها دعوا راه انداختم و مهسا با مرضیه قهر کرد. آن موقع خیلی کیف کردم، اما امروز همه ی زحمت هایم هدر رفت و بیچاره شدم. اوه، اوه، اوه. امروز تولد مهسا بود. مهسا همه ی دوستانش را برای این جشن دعوت کرد. مادر مهسا به او گفت: «عزیزم! برو مرضیه را هم برای جشن تولدت دعوت کن.» - آخر من با او قهرم. - می دانم، ولی برو با او آشتی کن و بهش بگو که به جشن تولدت بیاید. مهسا نیز حرف مادرش را قبول کرد. اوه، اوه، اوه. هر چه نصیحتش کردم با مرضیه آشتی نکند، گوش نداد. اوه، اوه، اوه. تندی رفت به خانه ی مرضیه و با او آشتی کرد. بعد هم به او گفت: «مرضیه جان! عصری جشن تولد من است. لطفا تو هم بیا. منتظرت هستیم.» چه روز بدی بود امروز. وقتی شما آدم ها با هم قهر می کنید، من با دمم گردو می شکنم و خیلی خوشحال می شوم. اما وقتی با هم آشتی می کنید، داغان می شوم. اوه، اوه، اوه. امروز مهسا اعصابم را خرد کرد. مهسا! خیلی بدی. تو مگر با مرضیه قهر نبودی؟ پس چرا با او آشتی کردی؟ اوه، اوه، اوه.