مسحورکننده.
این فانتزی بلندپروازانه، قدرت داستان سرایی و نقش ترس در مفهوم ایمان را به تصویر می کشد.
این کتاب، دقیقا همان تجربه ای را خلق می کند که طرفداران «هاردینگ» انتظارش را دارند: تجربه ای خارق العاده.
تا اینجای روز هوا صاف بود، اما جزیره های دوردست افق کم کم داشتند در مهی که وعده ی باران می داد، مات و پنهان می شدند. بوی خرچنگ های کبابی از آتشدان های کنار دریا به مشام «هارک» رسید و یکباره احساس کرد دارد از عشق به جزیره اش مدهوش می شود.
همه ی چهارده سال عمرش را در ساحل های ناهموار «اشتیاق بانو» گذرانده بود، اما جز درس هایی که از آن گرفته بود، به چیز دیگری نیاز نداشت.
او به لهجه های جورواجور این جزیره، به رفت و آمد کشتی های بزرگ و به فروش یواشکی تقریبا همه چیز در آن عشق می ورزید. او عاشق ذات دغل کار و طمع کارش بود. «جلت» هم باید اینجا بود و می دید. اصلا «جلت» کدوم گوری غیبش زده؟ این فکر بی هوا به ذهنش افتاد و لشکری از نگرانی ها هم پشت سرش شتابان حمله کردند.
سلام، همین الان کتاب رو تموم کردم . دقیقا همون انتظاری که از نویسندهی این اثر فوق العاده داشتم ، بود . همونطور همکه در اول کتاب نویسنده گفته : قوانین فیزیک را کلی تغییر داده و به شکل جدیدی درشان آورده ؛ دلیل اینکه برای چنین داستانی ۵۱۴ صفحه نوشته شده این بود که دنیای قلب مدفون رو نویسنده با جزئیات خیلی زیاد و شاهکاری بیان کرده ، هیچ چیز دو از قلمننداخته ممکنه این موضوع باعث آزار بعضی از خوانندگان بشه ولی در کل ، برای کسایی که علاقه به کتابهای تخیلی دارنحتما یک تجربهی فوق العاده میشه ، خوبیه داستانهای فرانسیس هاردینگ در این هست که این نویسنده داستان هایی رو برای ما خلق میکنه که شاید کم پیش بیاد توی کتابهای دیگه ببینیم ، شخصیت هایی که کم پیش میاد توی داستانهای دیگه به جزئیات وجودشون پرداخته بشه . ممکنه جمله بعدیم کمی اسپویل داشته باشه گفتم از پیش بگم ، در آخر نمیدونم برای جلت چه حسی داشته باشم، خشمترحم دلسوزی ...نمیدونم ، ولی به گمانم دلسوزی بین حس قضاوتم نسبت به این شخصیت بیشتر باشه. در آخر اینکه اگر اهل داستانهای تخیلی نیستید خیلی ، ممکنه کمی فضای سنگین داستان اذیتتون کنه ، شرمنده خیلی طولانی شد ، امیدوارم براتون مفید باشه.
کتاب جالبی بود ولی خیلی نویسنده کشش داده از نصفه به بعد جالب میشه
وقتی کوچیکهتر بودم خواندم از سانسورش ناراضی ام اما به عنوان اولین کتاب فانتزی که خواندم میتوانم بگم که تا ابد توی یه گوشه از قلبم نگهش میدارم
تخیل قشنگی داشت ولی ۵۱۶ صفحه واقعا برای داستان لازم نبود . توی ۳۰۰ صفحه میتونست جمع شه . هیجان اصلا نداشت و در مورد جلت خیلی توضیحی نداشتیم . و کلا کتاب ملویی بود . خیلی یکنواخت همه چی پیش میرفت . ولی تخیل جالبی در مورد ایزدان داشت .
طراحی جلد و تصویر سازی و توصیفات و یک دنیای بینظیر ولی کیفیت کاغذ بد بود و نشر پرتقال چون برای نوجوان است خیلی سانسور داره
کتاب فانتزی با دنیای زیبایی بود پیشنهاد میکنم بخوانید و با توجه به موضوع داستان به دوستان خود هدیه بدهید و این کتاب عاشقانه ندارد روابط دوستانه و ...است