کتاب سامسای عاشق

Samsa in love
منتخبی از داستان های کوتاه مجله ی نیویورکر
کد کتاب : 58848
مترجم :
شابک : 978-6226654852
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 396
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سامسای عاشق اثر مجموعه ی نویسندگان

"سامسای عاشق" "منتخبی از داستان های کوتاه مجله ی نیویورکر" است که "گلی امامی"، از نویسندگان و مترجمان سرشناس معاصر که ریاست انجمن صنفی ویراستاران را نیز بر عهده داشته است، آنها را انتخاب کرده و به فارسی بازگردانی نموده است.
این کتاب توسط "گلی امامی" به دو بخش تقسیم شده است. بخش اول شامل داستان‌های تازه و جدید است و بخش دوم به داستان‌هایی که قبلا به طور مستقل منتشر شده بودند و اکنون در چاپ دوم خود هستند، اختصاص دارد.
مجله نیویورکر به عنوان یکی از نشریه‌های معتبر و پرطرفدار، آن چنان در انتخاب داستان‌هایش دقت و وسواس به خرج می‌دهد که اگر نویسنده‌ای موفق شود داستانش را در این مجله به چاپ برساند، می‌تواند ادعا کند که در نردبان حرفه‌ی خود، حداقل یک پله صعود داشته است. بیش از صد نویسنده کارکشته در جهان، آثار خود را با ارسال به مجله نیویورکر و انتشار داستان در آن، شروع کرده‌اند.
از جمله نویسندگانی که داستان‌هایشان در مجله‌ی نیویورکر به چاپ رسیده و "گلی امامی" آن داستان‌ها را برای کتاب "سامسای عاشق" انتخاب کرده، می‌توان به نام‌هایی همچون هاروکی موراکامی، تا هدلی، پت بارکر، جومپا لاهیری، جولیان بارنز، ارنست همینگوی، توماس مگ گوئین، هان انگ، ایوان کلیما، گیش جن، کولم توی بین، جی ام کوتزی و جان لورو اشاره کرد.
"گلی امامی" از شخص هاروکی موراکامی که از نویسندگان معروف و معاصر ژاپنی است و کارهای او نه تنها در ایران، بلکه در سطح جهان، مخاطبین گسترده‌ای دارد، سه داستان انتخاب کرده است و عنوانی که برای "منتخبی از داستان های کوتاه مجله ی نیویورکر" برگزیده شده، مربوط به یکی از همین داستان‌های هاروکی موراکامی، یعنی "سامسای عاشق" است.

کتاب سامسای عاشق

قسمت هایی از کتاب سامسای عاشق (لذت متن)
همچنان درازکش، آهسته سرش را چرخاند و اتاق را از نظر گذراند. اثاثی ندید، مگر تختی که رویش دراز کشیده بود. نه گنجه ای، نه میز تحریری، نه صندلی ای، نه نقاشی ای، نه ساعتی یا آینه ای به دیوار. نه چراغی، نوری. فرش و قالی ای هم کف اتاق به چشمش نمی خورد. فقط چوب لخت. دیوارها را با کاغذدیواری طرح پیچیده ای پوشانده بودند، ولی چنان کهنه و محو که سر درآوردن از طرحش در آن نور بی رمق غیرممکن بود. لابد اتاق یک وقتی، اتاق خوابی معمولی بوده، ولی الان، هیچ علامت حیاتی در آن نبود. تنها چیزی که مانده بود تخت او، آن وسط بود. رخت خواب هم نداشت؛ نه ملافه ، نه روتختی، نه بالش. فقط یک تشک از عهد بوق. سامسا نمی دانست کجاست یا چه باید می کرد. تنها چیزی که می دانست این بود که آدمیزاد شده و اسمش گر گور سامساست. چطور این را می دانست؟ شاید وقتی خواب بوده کسی توی گوشش گفته، ولی قبل اینکه گر گور سامسا بشود که بوده؟ چه بوده؟ وقتی فکرش را متوجه این سوال کرد، چیزی مثل ستونی سیاه از پشه توی سرش به چرخ افتاد. ستون ضخیم تر و حجیم تر می شد و به طرف قسمت نرم مغزش که حرکت می کرد، یک سر صدای وزوز بود. سامسا تصمیم گرفت فکر کردن را تمام کند. در این موقع، فکرکردن به هر چیزی فقط باری طاقت فرسا بود.