کتاب سنترال پارک

Central Park
کد کتاب : 5890
مترجم :
شابک : 9789644429347
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

«گیوم موسو» از نویسندگان پرفروش در ادبیات فرانسه

معرفی کتاب سنترال پارک اثر گیوم موسو

کتاب «سنترال پارک» رمانی نوشته «گیوم موسو» است که اولین بار در سال 2014 به انتشار رسید. «آلیس»، پلیسی موفق و مورد احترام در پاریس، روی یکی از نیمکت های «سنترال پارک» در نیویورک بیدار می شود در حالی که با دستبند به مردی غریبه—موزیسینی به نام «گابریل»—بسته شده، و هیچ خاطره ای از شب قبل ندارد. «آلیس» در این وضعیت عجیب و با خون فردی دیگر روی لباسش، تلاش می کند از ماجرا سر در بیاورد. او به خاطر می آورد شب قبل به همراه دوستانش به یک کلوب رفته بود. «گابریل» ادعا می کند در حال اجرا در «دوبلین» بوده است. آیا «آلیس» را ربوده اند؟ چرا یک گلوله از تفنگش کم شده؟ و خون روی لباسش متعلق به چه کسی است؟ «آلیس» و «گابریل» در طول 24 ساعت بعدی، نیویورک را به منظور کشف پاسخ ها زیر پا می گذراند، و با سرنخ های عجیبی مواجه می شوند که به دشمنی بی رحم مربوط به گذشته اشاره دارد.

کتاب سنترال پارک

گیوم موسو
گیوم موسو (به فرانسوی: Guillaume Musso) نویسنده قرن بیستم میلادی اهل فرانسه است. گیوم موسو در سال ۱۹۷۴ میلادی در فرانسه متولد شد. او از کودکی به کتاب و نمایش علاقه داشت و خیلی زود شروع به نوشتن کرد. وی در ۱۹ سالگی به آمریکا سفر کرد و پس از اقامتی چند ماهه به وطنش بازگشت و در حالی که در سرش ایده‌های زیادی داشت شروع به نوشتن کرد. در سال 2003 وی تصادفی شدید انجام داد که همین تصادف موجب شکل گیری رمان "و بعد" شد که در مورد مردی بود که از مرگ بازگشت. این رمان بیش از یک میلیون فروش در کشور فران...
نکوداشت های کتاب سنترال پارک
An unpredictable and moving psychological thriller.
یک تریلر روانشناختی غیر قابل پیش بینی و تکان دهنده.
Métro

A taut and suspenseful thriller.
تریلری مستحکم و پرتعلیق.
Barnes & Noble

It will keep readers riveted until its final shocking twist.
این کتاب، مخاطبین را تا فرا رسیدن پیچ و خم شوکه کننده نهایی، هیجان زده نگه خواهد داشت.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب سنترال پارک (لذت متن)
«آلیس» با دست آزادش، پلک هایش را مالید. حالا سردرد میگرنی کشنده ای در شقیقه هایش پیچیده بود، انگار گیره ای نامرئی جمجمه اش را می فشرد. نفسی عمیق کشید تا ترس را پس بزند و سعی کرد خاطراتش را به یاد آورد.

شب گذشته با سه زنی که دوستش بودند، برای گردش به «شانزه لیزه» رفته بود. خیلی خوش گذرانده بودند، از این رستوران به آن رستوران، از این نوشیدنی به آن نوشیدنی... بعد هم، در حدود ساعت دوازده شب، از هم خداحافظی کرده بودند. زن به تنهایی به ماشینش، که در پارکینگ زیرزمینی خیابان «فرانکلین-روزولت» پارک بود، سوار شده بود، سپس... نقطه خلاء.

پرده ای از جنس پنبه ذهنش را در خود گرفته بود. مغزش آب در هاون می کوبید. حافظه اش فلج شده، یخ بسته بر روی این آخرین تصویر قفل شده بود.