کتاب خرگوش نفرین شده

Curesd bunny
کد کتاب : 62901
مترجم :
شابک : 978-6229853047
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 242
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب خرگوش نفرین شده اثر بورا چانگ

خرگوش نفرین شده مجموعه ای از داستان های کوتاه از نویسنده کره ای بورا چونگ است. چانگ با محو کردن خطوط بین رئالیسم جادویی، وحشت، و علمی تخیلی، از عناصر خارق العاده و سورئال برای پرداختن به وحشت و ظلم های بسیار واقعی پدرسالاری و سرمایه داری در جامعه مدرن استفاده می کند.

کتاب خرگوش نفرین شده

بورا چانگ
بورا چانگ نویسنده داستان های علمی تخیلی و عموماً غیرواقعی است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در مطالعات منطقه روسیه و اروپای شرقی از دانشگاه ییل و دکترای ادبیات اسلاو از دانشگاه ایندیانا است. کتاب مجموعه داستان «خرگوش نفرین شده» از آثار منتشر شده اوست که به چندین زبان نیز برگردانده شده است.
قسمت هایی از کتاب خرگوش نفرین شده (لذت متن)
پسر را به داخل غار کشاندند. نه دلیلش را می دانست و نه افرادی را که او را به سمت خود می کشاندند، می شناخت. در حقیقت، خودش را نیز نمی شناخت. وقتی داشت در مزارع پرسه می زد، مردانی ناشناس او را گرفتند و به غاری در داخل کوه کشاندند. به اعماق غار که رسیدند، پسر را بستند. قبل از رفتن، اطمینان حاصل کردند زنجیرهایی که دور اندامش پیچیده اند، او را کاملا بی حرکت نگه می دارند. او در تاریکی مدتی گریه کرد و فریاد کشید، اما هیچ کس به کمکش نیامد. بعد از اینکه گریه اش تمام شد، صدای خش خشی را از پشت سر شنید. “آن چیز” به سمت او می آمد. پسر با خوردن گوشت خام و سبزیجات خود را زنده نگه داشت. در جایی که او را بسته بودند، به صورت مچاله خوابید و همان جا اجابت مزاج کرد. گه گاه، پسربچه را با زنجیرهایی که به بدنش بسته بودند، بیرون غار می کشاندند. این اتفاق هر چند روز یک بار یا هرچند هفته یک بار رخ می داد. نور خورشید به داخل غار نمی رسید. هر زمان که او را بیرون غار می کشیدند، نور شدید بیرون او را آزار می داد. وقتی او را با زنجیر به هوا پرت می کردند، از درد و ترس فریاد می زد. او را به جایی می کشاندند و داخل آب یخ درخشان و بی موجی می انداختند. پسربچه شنا بلند نبود. اما اگر هم بلد بود، دست ها و پاهای بسته اش مانع شنا کردنش می شدند. فریاد می کشید و می لرزید. وقتی در شرف غرق شدن قرار می گرفت، ناگهان چیزی دوباره زنجیر را تکان می داد و او را به هوا پرتاب می کرد. از روی مسیرهای جنگلی و کوهستانی رد می شد و دوباره در غار می افتاد. داخل غار، که هوایی برای تنفس و زمینی ثابت زیر پای خود داشت، کمی احساس آرامش می کرد.