کتاب نبض عاشقی

Nabz-e Asheghi
کد کتاب : 63016
شابک : 978-9642161188
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 681
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب نبض عاشقی اثر الناز محمدی

داستان آغاز می‌شود، زمانی که باراد به‌صورت اتفاقی درگیر یک موقعیت تنش‌آور در خیابان می‌شود و به مهرسا نجات می‌دهد، آنگاه متوجه می‌شوند که پیوندی ناخواسته بین دو خانواده‌شان شکل گرفته است. در مراسم ترحیم پدربزرگ مهرسا، این دو جوان به‌طور اتفاقی دوباره روبه‌رو می‌شوند و از این دیدار مبهوت می‌شوند. این دیدار ناگهانی نوازش عشق را در دل‌های آن‌ها بیدار می‌کند و با بیشتر شدن تعاملات بین دو خانواده، احساسات عمیقتری شکل می‌گیرد. اما در این داستان، همه چیز آنقدر ساده نیست، و همانطور که یکی از شخصیت‌های داستان می‌گوید، چرخ زمان همیشه برای ما به تمامیت ما نمی‌چرخد.

در این کتاب، نویسنده به داستان انسان‌هایی می‌پردازد که به شیوه‌ای عمیق و جذاب عشق را تجربه می‌کنند، اما به نادانی از حسادت و کینه‌های دیگران فرو می‌روند که منجر به تخریب و نابودی روابط و زندگی‌شان می‌شود. او درباره‌ی تصمیم‌گیری‌های نادرست و عجولانه که می‌توانند دیوارهای اعتماد را نابود کنند، نوشته است.

این کتاب درباره‌ی انسانیت و آثاری از خودگذشتگی می‌باشد که جان او را مجددا به دیگران هدیه می‌دهد. داستان درباره‌ی افراد عاشق است که گاها عشق‌شان آنقدر شدید و کورکورانه می‌شود که به عقل و منطق می‌پرسازد و آن‌ها را به طناب پوسیده‌ای می‌کشاند که در چاه نادانی و جهالت سقوط کنند. همچنین این داستان درباره‌ی تعصب‌های بی‌مورد است که انسان‌ها را از یکدیگر دور می‌کند و به تبلیغات مخفیکارانه و نادرست انجامیده کارها ترتیب می‌دهد.

کتاب نبض عاشقی

الناز محمدی
الناز محمدی نویسنده و رمان نویس ایرانی است. از وی چندین رمان به چاپ رسیده است. رمان‌های نبض‌عاشقی، بغض‌عشق ، رهایم‌کن توسط نشرشقایق؛ و رُمان هایبومرنگ، خواب زده، یاس‌مجنون توسط نشر برکه‌ خورشید منتشر شده است. رمان "عمارت" جدیدترین اثر این نویسنده است که در دست چاپ است.
قسمت هایی از کتاب نبض عاشقی (لذت متن)
مدت ها بود که با گذر هر ساعت و دقیقه، غم تازه تری را می شناخت. زخم دوری از او؛ روز به روز کاری تر می شد اما مرهمی نداشت. گذر این روزمرگی ها خیلی نفس گیر شدیه بود. روزها عذاب آورتر از قبل سپری می کرد اما چاره ای جز کور شدن و ندیدن نداشت. دست روی سینه گذاشت. قلبش می تپید.هنوز برای او می تپید. خاطره ای دور در ذهنش پر رنگ شد. چشم هایش رابست. خاطره ها جان گرفت... .