این کتاب داستان یک هیولای ریزه میزه و خیلی گرسنه است که هیچ چیزی برایش خوشمزه نیست به جز تاریکی، او وقتی تاریکی داخل یک جعبه را می خورد این را می فهمد و بعد شروع می کند به خوردن تاریکی های بیشتر و بیشتر و بیشتر تا آن جایی که دیگر هیچ تاریکی ای جز خودش نمی ماند. اما با این همه تاریکی که هیولا می خورد باز هم گرسنه است و تنها اتفاقی که افتاده این است که بزرگ و بزرگ تر شده است و دنیایی عجیب و غریب ساخته که در آن هیچ چیز سر جای خودش نیست؛ تا این که هیولا خوابش می برد و…
کتاب هیولایی که تاریکی ها را خورد