کتاب بازم کنارتم

Bazam Kenaretam
کد کتاب : 79183
شابک : 978-9643728748
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 870
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب بازم کنارتم اثر مرضیه قنبری

رمان «بازم کنارتم»به قلم مرضیه قنبری، نویسنده‌ی برجسته معاصر ایرانی، به ژانر عاشقانه تعلق دارد. این داستان عاشقانه به ماجرای عشق بین دو شخصیت، نیلوفر و سهیل، می‌پردازد. عواملی چون مادر سهیل نقش مهمی در ایجاد فاصله بین این دو عاشق دارد. سهیل، به دلیل انتقامگری نسبت به مادرش، تصمیم می‌گیرد با تینا، دختر یکی از اقوام خانواده‌شان، ازدواج کند. در این میان، وقتی نیلوفر وارد ماجرا می‌شود و همه چیز را اعتراف می‌کند، پل‌هایی که پشت سر گذاشته بودند، خراب می‌شوند... این داستان پر از جذابیت و تنش‌های عاطفی است که خواننده را به دنیای عشق و دشمنی‌های خانوادگی بیاندازد.

کتاب بازم کنارتم

مرضیه قنبری
مرضیه قنبری متولد سال 1356 در تهران است. تحصیلاتش را در رشته ادبیات و تا مقطع دیپلم ادامه داد و پس از آن به دلیل ازدواج زودهنگام و بعد هم وظیفه بزرگ مادری از ادامه تحصیل صرفه نظر کرد. نوشتن را به عنوان یک نویسنده از سال 86 شروع کرد و در سال 88 اولین رمان خود را به نام «دنیای کوچک لیلا» در نشرعلی به چاپ رساند.خودش می گوید: «همانند نویسنده های دیگر من هم از قلمی قوی و تخیلی قوی تر برخوردار بودم و این لازمه نویسندگی است. از زمانی که به یاد می آورم بیشتر در خیالم زندگی می کردم تا در واقعیت و به ن...
دسته بندی های کتاب بازم کنارتم
قسمت هایی از کتاب بازم کنارتم (لذت متن)
چشمش به خیابان شب زده بود و گوشش به صدای خوش موسیقی که همان دم از رادیو در حال پخش بود کمی زیادش کرد و نوای غمگین خواننده در تار و پود وجودش عجین گشت. پشت چراغ قرمز که متوقف شد صدای زنگ موبایل وادارش کرد صدای رادیو را کم کند و با صدای گرافته ای جواب داد: - بله؟ و...

اتومبیلش را گوشه ای پارک کرد و مسیر سربالایی دربند را پیاده طی کرد. باران نم نم می بارید و بوی بهاری از راه نیامده را ارمغان می داد. یقه ی اورکتش را جلو کشید. دختر و پسر جوانی دست در دست هم از کنارش گذشتند و یاد نیلوفر باز هم آتش به جانش کشید. با او همین جا آشنا شد. خاطرات تلخ و شیرین گذشته به ذهنش هجوم آورد و یاد شب قبل. آخرین دیدار. ساعتی بعد خسته از پرسه زدن های بی هدف، وقتی مشفق تماس گرفت و با لحن شوخ همیشگی اش بدقولی دیشب را یادآور شد، جز عذرخواهی سرد و بی روح حرفی برای گفتن نداشت. خودش را گم کرده بود و انگار که همه ی باورهایش را....