در کتاب «اقتصاد و آرمانشهر» نوشته جفری ام. هاجسن و منتشرشده توسط راتلج در سال ۱۹۹۹، نویسنده با اتکا بر سنت اقتصاد نهادی و رویکرد تکاملی، یکی از مهمترین باورهای دوران پساجنگ سرد را به چالش میکشد: این ایده که سرمایهداری لیبرال غربی پایان مسیر تکامل اقتصادی است و هیچ بدیل معناداری برای آن وجود ندارد. هاجسن نشان میدهد که نه تنها سرمایهداری یک شکل یگانه و تثبیتشده ندارد، بلکه تحولات بلندمدتی که از افزایش نقش دانش و یادگیری ناشی میشوند، میتوانند بنیانهای نهادی آن را دگرگون کنند و افقهایی تازه فراتر و متفاوت از شکل فعلی سرمایهداری ترسیم کنند. او این کتاب غیرداستانی را در ژانر اقتصاد سیاسی و نظریه اجتماعی با تأکید بر ظرفیت «اوتوپیا» بهعنوان چشماندازی منعطف اما راهگشا سامان میدهد. هاجسون استدلال خود را در سه حرکت اصلی بسط میدهد. ابتدا در بررسی «رویاها و توهمات»، او به نقد دو قطب رایج میپردازد: از یک سو، سوسیالیسم کلاسیک که گرفتار تصور سادهانگارانه از برنامهریزی و حذف انگیزههای فردی است؛ و از سوی دیگر، فردگرایی بازارمحور که هرگونه بدیل نهادی را نفی میکند و سرمایهداری موجود را طبیعی، جهانی و پایانپذیر جلوه میدهد. هاجسن در این بخش نشان میدهد هر دو دیدگاه به شکلهای متفاوتی از آرمانشهرهای ناپخته رنج میبرند، زیرا یا پیچیدگیهای نهادی را نادیده میگیرند یا پویایی تاریخی را کماهمیت میشمارند. در بخش دوم، «کوری نظریه موجود»، نویسنده با دقت مدلهای مسلط اقتصاد نئوکلاسیک و نیز برخی روایتهای مارکسیستی را نقد میکند. مشکل اصلی از نظر او این است که این نظریهها فرضهایی جهانشمول درباره تعادل، عقلانیت و ساختارهای قراردادی ارائه میکنند که در دنیای واقعی وجود ندارد. او توضیح میدهد که اقتصادها نه صرفا مجموعهای از روابط بازاری، بلکه سامانههایی نهادی و تاریخی هستند که تغییرات تکنولوژیک تنها در بستر آنها معنا پیدا میکند. بیتوجهی به این بستر سبب میشود اقتصاددانان از دیدن تنوع واقعی شیوههای سازماندهی سرمایهداری، روابط کار، قوانین قرارداد و نقش دولت بازبمانند. در بخش سوم، «بازگشت به آینده»، هاجسون نقطه اوج بحث خود را عرضه میکند: اینکه چگونه اقتصاد دانشمحور مرزهای سنتی قرارداد، شغل و سازمان اقتصادی را جابهجا میکند. او مفهوم «مرز یادگیری» را معرفی میکند؛ چشماندازی که در آن ساختارهای نهادی به طور مداوم بهروز میشوند و نظام اقتصادی در حالت پویایی دائمی قرار دارد. این آینده لزوما ضدسرمایهداری نیست، اما میتواند به شکلی از سازمان اجتماعی منجر شود که با سرمایهداری موجود تفاوتهای بنیادی دارد. هاجسون در این مسیر به پرسشهای هنجاری نیز میپردازد: از اینکه چه سیاستهایی میتواند از نوآوری نهادی حمایت کند تا اینکه چگونه میتوان از دام آرمانشهرهای سختگیرانه گریخت و در عین حال برای دگرگونیهای بزرگ آماده بود. قدرت کتاب در ترکیب گسترده نظری آن است: پیوند اقتصاد نهادی، تکاملباوری، نقد مارکسیستی و فلسفه سیاسی در قالبی منسجم و خوانا. او خواننده را نه به پذیرش یک طرح آماده، بلکه به تفکر دوباره درباره امکانپذیری نهادهای نو دعوت میکند. البته این رویکرد برای برخی شاید بیش از حد گمانهزنانه باشد؛ زیرا هاجسون عمدا از ارائه طرحهای مشخص نهادی پرهیز میکند. بااینحال صداقت نظری او، همراه با نقدی تیزبینانه از اقتصاد جریان اصلی، کتاب را به اثری ارزشمند تبدیل میکند. در نتیجه، «اقتصاد و آرمانشهر» دعوتی است به بازاندیشی آینده اقتصاد، فراتر از بدیلهای تکراری و فرسوده. هاجسن نشان میدهد که اقتصاد دانشمحور نه پایان تاریخ، بلکه آغازی برای تخیل نهادی تازه است؛ تخیلی که اگر جدی گرفته شود، میتواند مسیرهای واقعی و عملی برای ساختن جوامع عادلانهتر و پویاتر پیش روی ما بگذارد.
درباره جفری هاجسن
جفری مارتین هاجسون، استاد مدیریت در پردیس لندن دانشگاه لافبورو، و همچنین سردبیر مجله اقتصاد نهادی است.