کتاب بیابان

desert
کد کتاب : 88396
مترجم :
شابک : 978-9642093274
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 168
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1890
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

استپ
The Steppe
کد کتاب : 1563
مترجم :
شابک : 978-600-7436-19-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 143
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1888
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب استپ اثر آنتون چخوف

کتاب استپ، اثری نوشته ی آنتون چخوف است که نخستین بار در سال 1888 به چاپ رسید. پسری کم سن و سال به نام یروشگا برای اولین بار از مدرسه می گریزد و به همراه ایوان، کشیشی به نام پدر کریستوفر و خدمتکاری بازیگوش به نام دنیسکا راهی سفر می شود. آن ها در طول مسیر با جمعی از شخصیت های مختلف و متفاوت رو به رو می شوند: مهمانخانه داری به نام مویزی مویزویچ؛ بانویی زیبا و جذاب به نام درانیتسکی؛ خواننده ای بدون صدا به نام املیان؛ بی خانمانی به نام تیت و بسیاری دیگر. اما خارق العاده ترین و به یاد ماندنی ترین شخصیت این کتاب، خودِ استپ (جلگه) است که با دست توانا و هنرمند چخوف، با همه ی ظرافت ها و جذابیت های وحشی و طبیعی خود به تصویر کشیده شده و جان یافته است.

کتاب استپ


ویژگی های کتاب استپ

آنتون چخوف از بزرگترین نویسندگان ادبیات روسیه

آنتون چخوف
آنتون پاولوویچ چخوف، زاده ی 29 ژانویه ی 1860 و درگذشته ی 15 ژوئن 1904، داستان نویس و نمایشنامه نویس روس بود. او در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی خلق کرد.چخوف را مهم ترین داستان کوتاه نویس برمی شمارند. او در زمینه ی نمایشنامه نویسی نیز آثار برجسته ای از خود به جا گذاشته است به طوری که عده ای او را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ قلمداد می کنند.چخوف در سال های پایانی تحصیلات متوسطه اش در تاگانروگ به تئاتر می رفت و در همین زمان، نخستین نمایشنامه ی خود را نوشت. او در همین سال ها مجله...
نکوداشت های کتاب استپ
It signifies Chekhov's maturation as a writer.
این اثر نشان دهنده ی بلوغ چخوف به عنوان یک نویسنده است.
Oxford University Press

Haunting and moving.
به یاد ماندنی و تکان دهنده.
Scholars & Rogues

The unforgettable tale of a boy's journey.
داستان فراموش نشدنی سفر یک پسر.
Penguin Random House Penguin Random House

قسمت هایی از کتاب استپ (لذت متن)
یگروشکا به یاد مادربزرگش افتاد که زیر درختان آلبالو در گورستان آرمیده بود. او را به خاطر آورد که در تابوت خفته و روی چشم هایش سکه گذارده بودند سپس در تابوت را میخ کردند و او را درون مزار جای دادند و حتی صدای خشک خاکی که روی تابوت می ریختند، به یادش آمد... مادر بزرگش را در خیال مجسم کرد که اکنون بیچاره و منزوی درون تابوت تاریک افتاده است. در خیال خود، باز او را دید که ناگهان بیدار شد و چون ندانست کجاست با مشت به تابوت کوفت و کمک خواست و در پایان، دهشتزده مدهوش شد و دوباره جان داد.

به عقل من موسسه ای وجود ندارد که در آن جا به آدم یاد بدهند باهوش شود... نه، وجود ندارد؛ پسر نجیب خوب بی آزار... بزرگ می شود و کمک کار پدرش می شود...، و تو یه گوری حالا کوچکی، ولی بزرگ می شوی و از پدر و مادرت نگهداری می کنی... فرمان خداوندگار عالم این است: به پدر و مادرت احترام کن؛ من هم بچه داشتم، ولی در آتش سوختند... زنم سوخت و بچه هایم سوختند... بله سوختند... کلبه ی ما در شب احیا آتش گرفت... من خانه نبودم... به اریول رفته بودم، به اریول.