صدایم کن گل تا به جای تمام گل های یائسه ی دشت من بخندم آتش دل خورشید در سینه ی من خاموش و تمام خاموشی های کوه از طلوع تو روشن من از هلهله ی بادهای مردادی سرخوشم خود سیزده بدرهای گره علف و طوفانم مانده ام در قفس عرض ارادت کنم به قناری به اسیرهای قفس هم تو از شرافت هم آغوشی بنفشه زار و چشمه سرخوشی می دانم ما در تضادهای دنیا مشترکیم در قفس در تصاویر هم در گفتن سیب از پشت تمام دوربین های اختراع نشده لبخند...لطفا