شعری از مجموعه جمهوری زنان را در زیر میخوانید: میخواهم برایت چیزی بنویسم که مانندِ کلام نیست میخواهم زبانی تازه برایت بسازم و به اندازهی تنت بدوزم میخواهم از برگههای فرهنگنامهها بیرون بزنم و از دهانم مرخصی بگیرم! از محدودیتش خسته شده ام دهانی دیگر میخواهم که بتواند هر زمان که بخواهد عوض شود دهانی تازه میخواهم که واژه هایش آنگونه بیرون بزند که پریهای دریایی از آب و کبوترهای سفید از کلاه ِ شعبده بازان!
چاپ سوم؟/؟ ماشالا
زن، پیانوست /امّا مردانِ بیشماری نواختن نمیدانند!
ازین شعر کیف کردم توی همین کتاب بود زن، پیانوست امّا مردانِ بیشماری نواختن نمیدانند! زن مثلِ زبان است امّا مردانِ بیشماری در زندگیِ خود کتابی نخوانده اند! زن سرزمینی باروَر امّا مرد، خشن مثل بولدوزِر است! زن، ایستگاه است امّا مرد قطارِ تُندروی ِ شبانه. کالبدِ زن چون عبادتگاه و تنِ مرد قهوه خانه ای در راه! زن، تنها گنجشکی میخواهد امّا مرد، همهی زنان را! از کتاب: جمهوری زنان