کتاب از عشق با من حرف بزن

Arch of Triumph
کد کتاب : 9171
شابک : 9786007987438
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 544
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1945
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب از عشق با من حرف بزن اثر اریش ماریا رمارک

اثری است از اریش ماریا رمارک به ترجمه پرویز شهدی و چاپ انتشارات به سخن،مجید. رمارک نویسنده ی نامی آلمانی است که آثاری هم چون «در غرب خبری نیست»، «بعد»، «کورسوی زندگی»، «تبعید شده ها» و… را از خود به یادگار گذاشته است. نوشته های او با قلمی تلخ و طنزی گزنده نگارش شده و ظهور تحمیلی مرگ را برای شخصیت هایی که زندگی را عاشقانه دوست دارند به تصویر می کشد؛ ماریا جنگ های بزرگ جهانی و پیامدهای آن را در داستان کتاب هایش دخیل کرده و از هرگونه بزرگنمایی، قهرمان زایی دروغ و بیهوده گویی خودداری کرده است.

کتاب از عشق با من حرف بزن

اریش ماریا رمارک
اریش ماریا رمارک (به آلمانی: Erich Maria Remarque) (زادهٔ ۲۲ ژوئن ۱۸۹۸-درگذشتهٔ ۲۵ سپتامبر ۱۹۷۰) نویسنده مشهور آلمانی بود که عمده شهرتش به خاطر رمان ضد جنگ (در جبهه غرب خبری نیست) می‌شناسند. رمارک بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹، خانه‌ای در سوییس بنا کرد و بر آن بود که حتی موقتی در آن زندگی کند، لکن رژیم نازی کتاب‌های او را که ضد جنگ نوشته شده بود، در آلمان توقیف و تابعیت او را لغو کرد.
دسته بندی های کتاب از عشق با من حرف بزن
قسمت هایی از کتاب از عشق با من حرف بزن (لذت متن)
چه چرندیاتی به هم می بافی، راویک. -خوب معلوم است که دارم چرند می بافم. از همه چیز گذشته، آدم پی می برد که با چرندیات است که می تواند زنده بماند، نه با نان خشک حقیقت. اگر به جز این بود به سر عشق چه می آمد؟ -این حرف ها هیچ ربطی به عشق ندارد، خودت این را بهتر می دانی. -برعکس، همین حرف ها هستند که عشق را زنده نگه می دارند. اگر جز این بود، وقتی یک بار عاشق می شدیم، دیگر پس از آن نمی توانستیم کسی را دوست بداریم. در حقیقت بازمانده ای از کشش نسبت به کسی که ترکش کرده ای، یا او تو را ترک کرده، به شکل هاله ای در می آید روی سر جانشینش. واقعیت از دست دادن عشقی، به عشق بعدی نوعی جاذبه ی شاعرانه می دهد. این موضوع جزو قدیمی ترین توهم هاست. -به نظرم هیچ چیز زشت تر از این حرف هایی که می زنی نیست. -با تو هم عقیده ام.

ژان به هیچ چیز فکر نکن، سوال هم نکن. چراغ های کوچه و هزاران تابلو تبلیغاتی درخشان را می بینی؟ ما در قرنی رو به زوال زندگی می کنیم، حال آن که نبض زندگی در رگ های شهر می تپد. همه چیز از ما گرفته شده است و جز قلب هامان چیزی برای مان باقی نمانده. من توی ماه گم شده بودم و به طرف تو برگشتم، چون تو زندگی هستی. چیز دیگری نپرس. گیسوانت هزاران پرسش در خود نهفته دارد. ما شب را پیش رو داریم، چند ساعت... ابدیت را تا موقعی که صبح بیاید شیشه های پنجره مان را بلرزاند... اصل این است که آدم ها به یکدیگر عشق بورزند. دل انگیزترین و در عین حال معمولی ترین چیزهای این دنیا، آن چیزی است که من، وقتی که شب همچون بوته ای غرق در گل ناگهان فرود آمده و باد از رایحه توت فرنگی عجین شده، احساس کرده ام...