کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ

Buying a Fishing Rod for My Grandfather
کد کتاب : 12072
مترجم :
شابک : 978-9643744410
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1391
سال انتشار میلادی : 1989
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

گائو شینگ جیان برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 2000

معرفی کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ اثر گائو شینگجیان

کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ، به تالیف گائو شینگ جیان، متشکل از ۱۰ داستان کوتاه با موضوعات مختلف است؛ هر داستان از یک نوع درون مایه تصویری سرچشمه می گیرند و شیوه روایت ها هر چه به پایان کتاب نزدیک می شویم، کم رنگ تر می شود.

عناوین داستان های کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ عبارتند از: «رفیق»، «گرفتگی عضلات»، «تصادف»، «بیست و پنج سال»، «پرستشگاه»، «در پارک»، «مادر»، «قلاب ماهیگیری پدربزرگ»، «در دریا» و «باران، برق و چیزهای دیگر» است. داستان «قلاّب ماهیگیری پدربزرگ»، درباره ی مردی سالخورده است که سالیان درازی است ازدواج کرده و باخانواده اش زندگی می کند. زمانی که چشمش به ویترینی می افتد که در آن قلاّب ماهیگیری آلمانی اصل وجود دارد، به یاد پدربزرگ و دوران کودکی و نوجوانی خود می افتد. زیرا او در سنین کودکی چندین بار، قلاب ماهیگیری پدربزرگ را به دلیل کنجکاوی شکسته بود و تصویری زیبا از ماهیگیری پدبزرگ و شکارهای او در جنگل دارد. مرد قلاب ماهیگیری را برای پدربزرگ می خرد و به دوران کودکی کشانده می شود...

کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ

گائو شینگجیان
ائو شینگجیان رمان نویس، داستان نویس و نقاش متولد کشور چین و داری ملیت فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۰ است.همچنین برای ترجمه (به ویژه برگردان آثار ساموئل بکت و اوژن یونسکو)، فیلم نامه نویسی و کارگردانی نمایش نیز شناخته شده است. او در سال ۱۹۹۸ ملیت فرانسوی را اختیار کرد.
دسته بندی های کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ
قسمت هایی از کتاب قلاب ماهیگیری پدربزرگ (لذت متن)
وقتی بچه بودم، چند بار قلاب گران بهای پدربزرگ را شکستم، هر وقت او سراغ قلاب می رفت، من زمین می خوردم. می خواستم حتما خودم قلاب بیندازم، آن را روی شانه می گرفتم و راه می افتادم، مواظب نبودم، زمین می خوردم. پدربزرگ چنان متاثر می شد که گریه اش می افتاد، قلاب شکسته را مثل وقتی که مادربزرگ زیرانداز خیزران را نوازش می کرد، ناز می کرد. نمی دانم چند سال روی آن زیرانداز خیزران ریزبافت خوابیده ام، اما درست مثل خود قلاب، سرخ سیر بود. مادربزرگم هرگز نگذاشت روی آن زیرانداز بخوابم، چون فکر می کرد اسهال خواهم گرفت، البته خودش رویش می خوابید. همچنین می گفت که آدم می تواند آن زیرانداز را تا کند، من یک بار خواستم همین کار را بکنم، اما با همان تای اول، کمی از آن شکست، طبعا جرات نکردم داستان را برای مادربزرگ تعریف کنم، فقط گفتم که گمان نمی کنم بتوان آن را تا کرد.

پدربزرگم خیلی فرق می کرد، هر چه سنش بالاتر می رفت، کمتر حرف می زد و لاغرتر می شد، مثل سایه ای بود که بی صدا عقب عقب می رود، فقط، شب ها سرفه می کرد و هر وقت شروع به این کار می کرد، حالا حالاها سرفه اش قطع نمی شد، آن قدر سرفه می کرد که من می ترسیدم نکند فردایش نفسش بالا نیاید. بااین همه باز هم همان سیگارهایی را که خودش می پیچید، می کشید، آن اندازه می پیچید و می پیچید که دست هایش رنگ توتون می شد، خودش هم دیگر شکل برگه ی خشک شده ی توتون شده بود، اگر تنت به او می خورد، می شکست.