کتاب جادوگر

The Tooth
کد کتاب : 1745
مترجم :
شابک : 978-600-6867-08-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 64
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 1948
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه ادگار آلن پو

معرفی کتاب جادوگر اثر شرلی جکسون

کتاب جادوگر، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی شرلی جکسون است که اولین بار در سال 1948 انتشار یافت. این مجموعه دربردارنده ی داستان هایی است که امروزه در زمره ی آثار کلاسیک داستان کوتاه در نظر گرفته می شوند و با تعلیق پرظرافت و توصیفات جذاب خود، چندین نسل از علاقه مندان به داستان های وحشت را مسحور ساخته اند. زنی خانه دار که درد دندان امانش را بریده، سوار بر اتوبوس به سمت مطب دندانپزشک به راه می افتد اما اتفاقی عجیب و درگون کننده برایش رخ می دهد؛ پسری خردسال، داستان هایی شوکه کننده را درباره ی همکلاسی های خشن خود روایت می کند؛ و ساکنین یک روستا گرد هم می آیند تا شاهد قرعه کشی مخوفی باشند. داستان های کتاب جادوگر، توانایی های کم نظیر شرلی جکسون در داستان سرایی را یادآور می شوند.

کتاب جادوگر

شرلی جکسون
شرلی جکسون، زاده ی 14 دسامبر 1916 و درگذشته ی 8 آگوست 1965، نویسنده ای آمریکایی بود که بیشتر به خاطر داستان های وحشت و معمایی خود شناخته می شود. جکسون به دانشگاه سیراکیوز در نیویورک رفت و به فعالیت در مجله ی ادبی دانشگاه روی آورد. او در همین دانشگاه با همسر آینده اش، استنلی ادگار هایمن آشنا شد. جکسون در طول دوران حرفه ای خود که بیش از دو دهه به طول انجامید، شش رمان، دو شرح حال و بیش از دویست داستان کوتاه را به رشته ی تحریر درآورد.
نکوداشت های کتاب جادوگر
Some of the most terrifying stories of the twentieth century.
برخی از ترسناک ترین داستان های قرن بیستم.
Barnes & Noble

Unique and absolutely original.
منحصر به فرد و فوق العاده بدیع.
Newsweek Newsweek

Shirley Jackson was an amazing writer.
شرلی جکسون، نویسنده ای شگفت انگیز بود.
Neil Gaiman

قسمت هایی از کتاب جادوگر (لذت متن)
مردها هم خیلی زود دور هم جمع شدند، حواسشان به بچه هایشان بود، از کشت و باران، تراکتور و مالیات صحبت می کردند. آن ها دور از کپه ی سنگ در گوشه ی میدان ایستادند، شوخی می کردند و به جای خنده لبخند می زدند. زنان با لباس های کهنه ی خانگی ، اندکی بعد از مردان آمدند. و همان طور که به سمت همسرانشان می رفتند با یکدیگر صحبت می کردند و چند کلمه ای غیبت می کردند. حالا زن ها کنار شوهرانشان ایستاده بودند، بچه ها را صدا می کردند و آن ها هم پس از چهار یا پنج بار صدا زدن، با اکراه نزد مادرانشان می آمدند. بابی مارتین که دستش در دست مادرش بود، جاخالی داد و در حالی که می خندید به سمت کپه ی سنگ ها رفت. پدرش داشت با صدای بلند صحبت می کرد، بابی با سرعت آمد و بین پدر و برادر بزرگترش جا گرفت.

آقای سامرز برگزارکننده ی قرعه کشی بود. او وقت و انرژی کافی داشت تا مدیریت فعالیت های شهری مثل رقص های خیابانی، باشگاه های نوجوانان و مراسم هالووین را به عهده بگیرد. مرد خوش رویی بود که چهره ی گردی داشت و در معدن زغال سنگ کار می کرد. مردم برای او احساس تأسف می کردند؛ چون بچه نداشت و همسرش زن عصبی و بدخلقی بود. آقای سامرز با یک جعبه ی چوبی سیاه رنگ وارد میدان شد.