به وجود خودم افتخار می کنم. هیچ کس نمی داند من به وجود خودم افتخار می کنم. حتی اسماء. هیچ کس نمی داند بعضی روزها که از خواب بیدار می شوم، روبروی پنجره ی این اتاق می نشینم و به وجود خودم افتخار می کنم. می شود بقیه ی زندگی ام را همین طور کناری بایستم و به این پنجره های همیشه بسته ی ساختمان روبرو نگاه کنم. شاید برای همین است که وجود دارم. به خودم می گویم خیلی هم مهم نیست. با آن که نمی دانم مهم هست یا نه. به آن فکر نمی کنم. به خیلی چیزها فکر نمی کنم. لعنتی