خود را درون گلم نهان می کنم تا آن را بر سینه ات زنی و مرا نیز بی اختیار در بر کشی و دیگر هرچه پیش آید خوش است.
من هیچکسم! تو کیستی؟/
آیا تو نیز «هیچکسی»؟/
پس این گونه ما دوتاییم! فاش مکن!؛/
زیرا تبعیدمان می کنند!؛/
چقدر ملالت آور است «کسی» بودن!؛/
چقدر مبتذل! بمانند قورباغه ای/
تمام روز، یک بند، اسم خود را، برای لجنزاری ستایشگر، /تکرار کردن!
امید چونان پرنده ایست/
کــه در روح آشیان دارد/
و آواز سر می دهد با نغمــه ای بی کلام/
و هرگز خاموشی نمی گزیند/
و شیرین ترین آوایی ست کــه/
در تندباد حوادث بــه گوش می رسد/
و توفان باید بسی ســهمناک باشد/
تا بتواند این مرغک را/
کــه بسیار قلب ها را گرمی بخشیده/
از نفس بیندازد/
من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام/
و بر روی غریب ترین دریاها/
با این حال ؛ هرگز ؛ در اوج تنگدستی/
خرده نانی از من نخواستــه است