کتاب دوران کودکی

Childhood
کد کتاب : 7843
مترجم :
شابک : 9789643515461
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 319
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1913
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 6 خرداد

معرفی کتاب دوران کودکی اثر ماکسیم گورکی

"دوران کودکی" همیشه پر از ابرهای صورتی و رنگین کمان نیست که تک شاخ ها از روی آن می پرند. "دوران کودکی" می تواند خشن ، از هم گسیخته و حتی فاجعه بار باشد. این کتاب با توصیفاتی که درباره خشونت علیه کودک به عنوان وسیله ای برای آموزش یک انسان داشته ، شما را شگفت زده خواهد کرد. فقر ، رنج و صنعتی شدن در روزهای ابتدایی اش به طرز شگفت انگیزی در این کتاب وصف شده و ناکامی های خانوادگی و کودکی های سخت عامل اصلی همه خشونت ها بودند.
"دوران کودکی" کتابی است از "ماکسیم گورکی" که خاطرات کودکی و جوانی نویسنده را بازگو می کند. بدون پدر و مادرش که او را رها کرده اند، وی از دوران ناخوشایند کودکی اش با پدربزرگ و مادربزرگش می گوید. پدربزرگ او مردی ظالم، مستبد و غالبا مست است که اطرافیان خود را وحشت زده می کند. مادربزرگ او زنی خوب اما ضعیف ، منفعل ، مطیع تقدیر ، متعصب ، با حساسیت زیاد و عشق فوق العاده به آلیوشای کوچکش است. زندگی روزمره ی همه این افراد فقیر، از بدبختی ، بدشانسی و خشونت تشکیل شده است. آلیوشا بزرگ می شود و شخصیتی مدبر ، شیطنت آمیز و شاد پیدا می کند اما هنوز هم یک غم عمیق در قلب خود دارد.
وحشتناک ترین خشونت ها ، فقری غیرقابل تصور و تخریب در اینجا توصیف شده و ترسناک ترین قسمت آن این است که، با صدای بی تفاوت یک کودک وصف گشته است. آنچه مخوف است، این است که با چه سرعت وحشتناکی این واقعیت پذیرفته می شود ، تا حدی که تقریبا نادیده گرفته می شود این مساله بخش بزرگی از زندگی "ماکسیم گورکی" است.

کتاب دوران کودکی

ماکسیم گورکی
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (۸مارس ۱۸۶۸–۱۸ ژوئن ۱۹۳۶) که با نام ماکسیم گورکی شناخته می‌شود نویسندهٔ اهل روسیه و شوروی، از بنیان‌گذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی، فعال سیاسی و پنج بار نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات بود.پیش از موفقیت در حرفهٔ نویسندگی به مدت پانزده سال در اقصی نقاط امپراتوری روسیه چرخید و به کرات شغل عوض کرد. اثرات این تجربیات بعدها در نوشته‌های او مشهود بودند. معروف‌ترین آثار گورکی عبارتند از: در اعماق (۱۹۰۲) ،مادر، بیست وشش مرد ویک دختر، آوای مرغ طوفان ،د...
قسمت هایی از کتاب دوران کودکی (لذت متن)
پدرم روی کف اطاق نیمه تاریک و تنگ زیر پنجره آرمیده و پیراهنی بی اندازه دراز و سفید به تن دارد. انگشتان پاهای برهنه اش به طرز عجیبی از هم بازشده و انگشتان دست های رئوفش نیز که با آرامش تمام بر سینه اش گذاشته شده کج و معوج است. چشمان پرنشاطش را دو دایره سیاه دو سکه مسین کاملا پوشانده، چهره مهربانش تیره به نظر می آید و دندان هایش که به شکل ناهنجاری نمایان است مرا می ترساند. مادرم نیمه برهنه است و دامن سرخی پوشیده و شانه سیاهی را که من همیشه پوست هندوانه با آن می بریدم به دست دارد و به زانو ایستاده موهای بلند و نرم پدرم را از پیشانی اش به طرف پشت سرشانه می کند. چشمان خاکستری اش باد کرده است و قطره های درشت اشک پیاپی فرو می ریزد. جده ام دست مرا در دست دارد. جده ام چاق و گرد است و سر بزرگ و چشمان درشتی دارد و بینیش مضحک و شل و ول است. از سر تا به پا سیاه به نظر می آید و نرم است و گیرایی عجیبی دارد. او هم گریه می کند و به طرز خاص و جذابی سخنان مادرم را بازمی گوید و از سر تا پا می لرزد و مرا به سوی پدرم هول می دهد. ولی من پیله می کنم و پشت سرش قایم می شوم. می ترسم و ناراحتم. هیچ وقت گریه بزرگ ترها را ندیده بودم و سخنانی را که جده ام می گوید و وامی گوید نمی فهمم. می گوید: « با پدرت وداع کن دیگر نخواهیش دید مرد عزیزم مرد در جوانی مرد از دنیا خیری ندیده رفت.... » من سخت بیمار بودم تازه برخاسته بودم. خوب به یاد دارم که پدرم هنگام بیماری من با نشاط و خوش روئی با من ور می رفت بعد ناگهان ناپدید شد و جده ام جایش را گرفت آدم عجیبی بود. من از جده ام پرسیدم: « از کجا آمدی؟ » جواب داد: «از آن بالا از نیژنی سوار کشتی شده آمدم آخر روی آب که آدم پیاده راه نمی رود؟» هم از این حرف ها خنده ام می گرفت و هم معنی اش را نمی فهمیدم. در طبقه بالای خانه ایرانیان ریش حنائی منزل داشتند و در زیرزمین پیرمرد زردپوستی از مردم کالمیک پوست گوسفند می فروخت.