خلاصه امروز که دوشنبه سلخ است طلوح صبح که دمید، نماز کردیم، سوار شدیم. چهار فرسخ راه بود. قاطرچی پدرسوخته سه ساعت به غروب مانده ما را رساند به صحنه. در کاروانسرا منزل کردیم. در این راه هم همه سبز، یک تخته چمن، رنگ های مختلف. همه جا آبادی، هر نیم فرسخ یک ده، رودخانه های متعدد، انصافا بسیار راه خوبی است. در کاروانسرا که منزل کردیم، زمین کاروانسرا که پهن ریخته، یک تخته سبز است. خیال کنید که تخم پاشیدند. هوای خوب از یک طرف، صدای ساز از یک طرف.
فی الواقع خیلی تعجب است. دو پارچه چوب مثل کشکول ساخته، پنصد من بار توی آن می ریزند. شش، هفت نفر هم می نشینند. بعضی ها چهار پاروزن دارد، بعضی ها دو پاروزن دارد، بعضی ها یکی دارد. می زنند، می روند که انسان متحیر می ماند. کمال دیوانگی و بی عقلی است که شخص در همچه جایی میان این همه آب، دنیا تا دنیا آب، بنشیند.