فن روایی «فلَش‌بَک» در ادبیات



یک صحنه‌ی «فلش‌بک»، چه خاطره‌ای واضح باشد و چه رویایی آشفته، دریچه‌ای رو به اتفاقاتی در گذشته است که اطلاعاتی مهم و تأثیرگذار را در مورد داستان آشکار می کند.

نویسندگان هنگام خلق یک اثر داستانی، می توانند مخاطبین را از مسیر اصلی داستان خارج کنند و به زمانی در گذشته‌ی شخصیت ها ببرند. این ابزار روایی، «فلَش‌بَک» یا «گذشته‌نمایی» نامیده می شود. «فلش‌بک» که در فیلم ها و سریال ها نیز مورد استفاده قرار می گیرد، از طریق آشکار کردن جزئیاتی که به مخاطبین کمک می کند انگیزه های کاراکترها را بهتر درک کنند، عمق و غنایی بیش از پیش را به داستان می بخشد. «فلش‌بک» همچنین باعث افزایش تنش می شود و در پیشروی پیرنگ داستان نقش ایفا می کند.

 

 

«فلش‌بک» در داستان ها، صحنه‌ای است که قبل از آغاز ماجرای اصلی رقم خورده است. این تکنیک روایی، در ترتیب زمانیِ روایت اصلی وقفه ایجاد می کند تا مخاطبین را در زمان به عقب ببرد و رویدادهایی در گذشته‌ی یک شخصیت را به تصویر بکشد. نویسندگان «فلَش‌بَک» را به کار می گیرند تا به مخاطبین کمک کنند درک بهتری از عناصر کنونی در داستان به دست آورند یا اطلاعات بیشتری در مورد یک شخصیت کسب کنند. یک صحنه‌ی «فلش‌بک»، چه خاطره‌ای واضح باشد و چه رویایی آشفته، دریچه‌ای رو به اتفاقاتی در گذشته است که اطلاعاتی مهم و تأثیرگذار را در مورد داستان آشکار می کند. در سوی دیگر، تکنیک روایی «فلَش‌فُروارد» وجود دارد که پیش‌نمایش یا اشاره‌ای است در مورد برخی رویدادهای آتی در داستان.

 

وقتی پاییز گذشته از شرق بازگشتم، احساس کردم دلم می خواهد همه‌ی جهان، یونیفورم به تن کند و به نوعی برای همیشه در حالت خبردارِ اخلاقی باقی بماند؛ دیگر خواستار گردش های پُر شر و شور با نگاه هایی که قلب را بلرزاند، نبودم. تنها «گتسبی»، همان مردی که نامش را به این کتاب داده‌ام، معاف از این واکنش بود—«گتسبی» نماد و مظهر هر آن چیزی بود که بی‌رودربایستی آن را حقیر می شمردم. اگر شخصیت، یک رشته‌ی ناگسسته از رفتارهای به‌هم‌پیوسته باشد، پس خصوصیتی زیبا در «گتسبی» بود که نوعی حساسیت فزاینده نسبت به نویدهای زندگی می داد، گویی او مرتبط با یکی از ماشین های پیچیده‌ای بود که زلزله را از ده هزار مایل آن‌سوتر ثبت می کرد.—از کتاب «گتسبی بزرگ» اثر «اف. اسکات فیتزجرالد»

 

 

شیوه‌های استفاده از «فلَش‌بَک»

«فلَش‌بَک» هم ممکن است جهش هایی سریع و گذرا به گذشته باشد و هم جریان های رواییِ بزرگتری در دل داستان اصلی. خارج کردن مخاطبین از زمان کنونی به منظور به تصویر کشیدن رویدادی متقدم، این فرصت را در اختیار نویسنده قرار می دهد که داستانش را به سبک «غیرخطی» روایت کند. نوشتن داستان کوتاه یا رمان به این طریق، می تواند ساختار روایت را برای مخاطبین جذاب‌تر نماید. «فلَش‌بَک» کارکردهای مهم دیگری نیز دارد که در این بخش، به چهار مورد کلی از آن ها می پردازیم.

کمک به شخصیت‌پردازی: رفتن به گذشته‌ی یک کاراکتر، حتی به صورت لحظه‌ای و گذرا، روشی برای ارائه و انتقال اطلاعاتی پس‌زمینه‌ای است که به خط داستانیِ اصلی عمق اضافه می کند. خلق «فلَش‌بَک» می تواند بینشی عمیق‌تر را درباره‌ی انگیزه های شخصیت ها—که دلیل اصلی تصمیم ها و رفتارهای آن هاست—به مخاطبین ببخشد. 

در هم آمیختن زمان‌های مختلف: هر کس در زندگی خود، لحظاتی را تجربه کرده که بر چگونگی شخصیت کنونی او تأثیرگذار بوده است. دنبال کردن رویدادهای یک خط داستانی به ترتیب زمان وقوع رویدادها (به شکل خطی از ابتدا تا انتها)، ممکن است باعث شود پیرنگ، کسالت‌بار و تک‌بُعدی به نظر برسد. «فلَش‌بَک»، جریان خطی و ترتیب زمانی یک داستان را در هم می شکند و باعث افزایش جذابیت و تنش در اثر می شود. 

کمک به ارتباط بهترِ مخاطبین با شخصیت‌ها: «فلَش‌بَک» بینشی عمیق‌تر را درباره‌ی نوع شخصیت یک کاراکتر به مخاطبین می بخشد. شاید یک «شخصیت شرور»، به زمانی در گذشته‌ی خود فکر می کند که پدر و مادرش رهایش کردند—رویدادی در گذشته که به شکل مستقیم بر رفتارهای کنونی او تأثیر گذاشته است. اگرچه تجربیات گذشته‌ی یک شخصیت، لزوما توجیهی برای رفتارهای او در زمان کنونی نیست، اما «فلَش‌بَک» باعث می شود مخاطبین ارتباط عمیق‌تری را با کاراکتر شکل دهند و دلیل رفتارهای او را بهتر درک کنند.

توضیح کشمکش کنونی: «گذشته‌نمایی» باعث می شود مخاطبین درک بهتری از دلایل شکل‌گیری کشمکش اصلی، و چرایی و چگونگی قرار گرفتن «پروتاگونیست» در وضعیت کنونی به دست آورند—وضعیتی که مهم‌ترین عامل در پیشروی پیرنگ به شمار می آید. به عنوان نمونه اگر دشمنیِ میان «پروتاگونیست» و «آنتاگونیست» به گذشته‌ای دور بازمی گردد، نویسنده می تواند از «فلَش‌بَک» برای به تصویر کشیدن این پیشینه استفاده کند.

 

 

نمونه‌های استفاده از «فلَش‌بَک»

یک منظره، صدا، رایحه، زمان، یا مکان—نویسندگان از شیوه های متفاوتی برای آغاز یک «فلَش‌بَک» در داستان استفاده می کنند. در این بخش به نمونه هایی از آثار معروف در ادبیات داستانی می پردازیم که نشان می دهند چگونه می توان به روش های گوناگون از این فن روایی بهره برد.

 

مجموعه «هری پاتر» اثر «جی. کی. رولینگ»

«رولینگ» نخستین کتاب در مجموعه‌ی پرطرفدار خود را با آغازِ یازده سالگی «هری پاتر» شروع می کند. ده سال از مرگ پدر و مادر او می گذرد و «هری» از آن موقع مجبور بوده است در کنار خویشاوندانی نه چندان مهربان، یعنی خانواده‌ی «دورسلی»، زندگی کند. «رولینگ» مجموعه‌ای از «فلَش‌بَک ها» را به کار می گیرد تا از طریق به تصویر کشیدن اتفاقاتی عجیب در گذشته‌ی «هری پاتر»، به توانایی های منحصربه‌فرد شخصیت اصلی خود اشاره کند.

به عنوان نمونه، وقتی «پتونیا دورسلی»، «هری» را مجبور به کوتاه کردن موهایش می کند، او روز بعد از خواب بیدار می شود و درمی یابد که موهایش به سرعت رشد کرده و درست به اندازه‌ی روز قبل شده است. «رولینگ» این «فلَش‌بَک ها» را به کار می گیرد تا به موضوعی اشاره کند که مخاطبین به زودی خواهند فهمید: «هری پاتر» قدرت های جادوگری را از پدر و مادرش به ارث برده است.

 

خانم «پاتر»، خواهر خانم «دورسلی» بود اما سال ها بود که یکدیگر را ندیده بودند. در واقع خانم «دورسلی» وانمود می کرد که خواهری ندارد زیرا خواهر او و شوهر بی‌مصرفش، ذره‌ای به خانواده‌ی آن ها شباهت نداشتند. «دورسلی ها» همیشه از این واهمه داشتند که روزی خانواده‌ی «پاتر» در آن حوالی آفتابی شوند و سرزبان ها بیفتند. آن ها این را نیز می دانستند که خواهر خانم «دورسلی» یک پسر کوچک دارد ولی هرگز او را ندیده بودند و این خود بهانه‌ی دیگری برای دوری کردن از «پاترها» به دست آن ها می داد، زیرا نمی خواستند پسرشان با پسر خانواده‌ی «پاتر» دوست و همبازی شود.—از مجموعه «هری پاتر» اثر «جی. کی. رولینگ»

 


 

 

کتاب «گتسبی بزرگ» اثر «اف. اسکات فیتزجرالد»

«در روزگاری که جوان‌تر و طبعا آسیب‌پذیرتر بودم، پدرم اندرزی به من داد که از آن زمان همواره آویزه‌ی گوشم بوده است.» رمان ماندگار «فیتزجرالد» این‌گونه آغاز می شود. او در نخستین صحنه از نخستین فصل اثرش، از یک «فلَش‌بَک» برای به حرکت انداختن جریان روایت بهره می برد.

 


 

 

کتاب «دل تاریکی» اثر «جوزف کنراد»

یک «فلَش‌بَک»، اغلبِ بخش های روایت اصلی در این رمان را شکل می دهد و یک «داستان در داستان» را به وجود می آورد. خدمه‌ی کشتی «نِلی» بر رودخانه‌ی «تِیمز» در لندن منتظر نشسته‌اند تا وضعیت جزر و مد تغییر پیدا کند. وقتی خورشید به تدریج در افق پایین می رود و محو می شود، این منظره، خاطره‌ای را به یاد یکی از اعضای خدمه به نام «مارلو» می آورد: زمانی که به عنوان ناخدا بر رودخانه های «کنگو» قایق‌رانی می کرد.

 


 

 

کتاب «بلندی‌های بادگیر» اثر «امیلی برونته»

این رمان محبوب در زمانی آغاز می شود که یکی از شخصیت های اصلی داستان به نام «کاترین»، از دنیا رفته است. آقای «لاک‌وود» حضور «کاترین» را در همه جا احساس می کند و سپس، رویایی عجیب و تشویش‌آور را درباره‌ی او می بیند. وقتی آقای «لاک‌وود» درباره‌ی این رویا با «هیث‌کلیف» صحبت می کند، «هیث‌کلیف» به شکل آشکار آشفته و آزرده‌خاطر می شود. اکنون آقای «لاک‌وود» می خواهد بداند چرا نام بردن از «کاترین»، تا این اندازه باعث ناراحتی «هیث‌کلیف» می شود. «فلَش‌بَک» در این داستان، ابزاری برای بازگرداندن «کاترین» به زندگی است، با این هدف که آقای «لاک‌وود»—و مخاطبین—درک بهتری را از دلیل ناراحتی «هیث‌کلیف» به دست آورند.

 

مادر عزیزم همیشه می گفت که من هرگز سر و سامان نمی گیرم و همین تابستان گذشته بود که به حقیقت گفته هایش پی بردم. در تعطیلات یک‌ماهه‌ی تابستان که به کنار دریا رفته بودم، اتفاقی با دختری بسیار زیبا و دلربا برخورد کردم. تا زمانی که توجهی به من نداشت، در نظرم همچون یک الهه جلوه می کرد. من هرگز عشقم را به زبان نیاوردم، اما اگر نگاه ها قادر به تکلم بودند، ابله‌ترین آدم ها هم می فهمیدند که من با تمام وجود عاشق شده‌ام.—از کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته»

 


 

 

کتاب «مرگ فروشنده» اثر «آرتور میلر»

این نمایشنامه‌ی جریان‌ساز، فن روایی «فلَش‌بَک» را به کار می گیرد تا خاطرات شخصیت اصلی، «ویلی»، را به تصویر بکشد. «ویلی» در یک صحنه، هم مشغول صحبت کردن با برادر مرده‌اش است و هم مشغول ورق‌بازی با همسایه‌اش، «چارلی». در واقع او مکالمه‌ای در گذشته را دوباره در زمان حال تجربه می کند. این موضوع، نشانگر کاراکتری است که از نظر فیزیکی در زمان حال حضور دارد اما از نظر ذهنی، در دنیای خاطرات و رویدادهای گذشته گیر افتاده است.